داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

چگونه در میان جمع بهترین باشیم؟

وارد یک مهمانی می شوی، همه مهمانان مشغول صحبت هستند، در میان آن ها فردیناآشنا توجهت را به خودش جلب می کند که تعدادی از دوستانت به دورش جمع شده اند و با دقت به صحبت های او گوش می دهند. از روی کنجکاوی به آن ها نزدیک می شوی؛ مهمان ناآشنالباس خیلی مجلل و آراسته ای به تن ندارد اما حتی برای تو که او را نمی شناسی زیبا به نظر می رسد. شما هم به بقیه ملحق می شوی.بعد از اتمام مهمانی هر کسی راجع به این فرد صحبت می کند. «گویی مهمان ناآشنا با یک جادو تقریبا همه را هیپنوتیزم کرده است.» این جمله را با خودت می گویی و آرزو می کنی کاش میتوانستی در نخستین برخورد آنقدر زیبا به نظر برسی. سرتاپا گوش باش آبراهام لینکلن یک جمله معروف دارد و آن این است:« اگر زبانت را ببندی و دیگران در مورد حماقتت به تردید بیفتند خیلی بهتر است از اینکه لب به زبان بگشایی و همه را به یقین برسانی که احمقی.» برای زیبا بودن نیازی نیست که کلمات قصار به کار ببرید و مدام حرف بزنید. هرچقدر بیشتر به دیگران گوش دهید و حرف های شان را درک کنید آن ها بیشتر دوست تان خواهند داشت.

چگونه به رئیس خود بگوییم "نه"

بیشتر افراد تجربه مواجه شدن با خواسته‌های گاه نه چندان دلچسب رئیس را دارند، درخواست‌هایی مانند ماندن در سر کار پس از پایان ساعات کاری یا از آن بدتر، حضور در محل کار در یک روز تعطیل. هنگام مواجهشدن با چنین درخواست‌هایی به سختی می‌توان پاسخی منفی داد چرا که در این صورت آینده شغلی فرد در خطر قرار می‌گیرد. به همین خاطر شاید شما هم بارها مجبور شده‌اید که قراری را لغو کنید تا بیشتر سر کار بمانید و یا برنامه‌ریزی برای یک روز تعطیل را به هم بزنید چرا که مجبور بوده‌اید آنروز هم به سر کار بروید‌ اما آیا واقعا راهی وجود دارد که بتوان پاسخی منفی به رئیس دادو از آسیب‌های شغلی نیز مصون ماند؟ بله، احتمالا چنین راهی وجود دارد، تنها کافی است کهپاسخ منفی را به شیوه‌ای صحیح بیان کنید والبته امیدوار باشید که رئیس شما بیش از حد غیرمنطقی نباشد. نخستین مسئله‌ای که باید به آن توجه کنیداین است که به رئیس نشان دهید دغدغه‌های اورا درک می‌کنید و پیشرفت امور کاری نیز برای شما اهمیت دارد.

من چه قدر عاشقم......

عزیزم تو فرارکن من مردونه ایستاد یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند : با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. د ر آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریفکرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت ودیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت وزن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. قطره های بلورین اشک، صورت راوی راخیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد ویا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. ……. نتیجه گیری : پس یاد گرفتید چی کار کنید دیگه، اگه ببر به شما و همسرتون حمله کرد به زنتون بگید عزیزم تو فرار کن!!! من مردونه جلوی ببر رو می گیرم!