داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

داستان واقعی “عشق در جنگ”

داستان واقعی “عشق در جنگ”




هوا سرد است.بسیار سرد.اما در اردوگاه کار اجباری نازی ها در سال ۱۹۴۲چنین روز تاریک زمستانی با روزهای دیگر تفاوتی ندارد.با لباس های کهنه و نازک ایستاده ام و می لرزم.نمی توانم باور کنم که چنین کابوسی در حال وقوع است.من فقط یک پسر کم سن و سال هستم.باید با دوستانم بازی می کردم،به مدرسه می رفتم،به فکر آینده می بودم که بزرگ شده و تشکیل خانواده دهم،من برای خودم خانواده داشتم.اما تمام این رویاها مخصوص انسان های زنده است که من قرار نیست جزء آن ها باشم.من تقریبا مرده ام.یعنی از وقتی که از خانه ام دور شده و همراه با هزاران اسیر دیگر به این جا آورده شده ام،مرده ام.آیا فردا هنوز زنده خواهم بود؟آیا امشب مرا به اتاق گاز می برند؟

کنار حصاری از سیم های خاردار جلو و عقب می رفتم تا بدن ضعیف و لاغر خود را گرم نگه دارم.گرسنه هستم.اما تا آن جایی که یاد دارم همواره گرسنه بوده ام.غذاهای خوشمزه یک رویا شده اند.هر روز که زندانیان بیش تری ناپدید می شوند و گذشته های خوب همانند یک خواب یا رویای شیرین به نظر می رسند،من بیش از پیش در یأس و ناامیدی فرو می روم.


ناگهان متوجه ی دختر جوانی در آن سوی سیم های خاردار می شوم.او می ایستد و با چشمان غمگین خود به من نگاه می کند.چشم هایی که گویی می گویند که او درک می کندو هم چنین این که او نمی تواند درک کند چرا من این جا هستم.دوست دارم صورت خود را برگردانم.از این که این غریبه مرا در چنین وضعی ببیند،به طرز عجیبی خجالت می کشم،اما در عین حال نمی توانم نگاهم را از نگاهش برگیرم.
سپس او دست در جیب کرده و یک سیب قرمز را بیرون می کشد.یک سیب قرمز زیبا و براق.چند وقت از آخرین باری که سیب دیده بودم می گذشت!او با احتیاط نگاهی به چپ و راست می اندازد و سپس پیروزمندانه سیب را به این طرف حصار پرتاب می کند.با سرعت می دوم و سیب را از روی زمین بمی دارم و در میان انگشتان یخ زده خود می گیرم.در دنیای مرگ خود،این سیب تجلی زندگی و عشق است.وقتی دوباره بالا را نگاه می کنم،دور شدن دختر را می بینم.
روز بعد نمی توانم جلوی خود را بگیرم.در همان زمان به همان نقطه از حصار کشیده می شوم.آیا دیوانه ام که می پندارم او باز هم خواهد آمد؟البته.اما در این جا هر بارقه ی کوچکی از امید هم دست آویز می شود.او به من امید داده است و من باید به آن بیاویزم.

و دوباره او می آید.و دوباره برایم سیب می آورد.دوباره آن را همراه با همان لبخند شیرین بالای حصار پرتاب می کند.
این بار آن را در هوا می گیرم و بالا نگه می دارم تا او هم ببیند.چشمانش می درخشد.آیا دلش به حال من می سوزد؟شاید.به هر حال من که اهمیتی نمی دهم.خوشحالم از این که می توانم به او خیره بشوم.و برای اولین بار پس از مدت های طولانی،احساس می کنم که قلبم به هیجان در آمده است.
به مدت هفت ماه،این ملاقات ها ادامه می یابد.گاهی اوقات کلماتی را هم رد و بدل می کنیم و گاهی اوقات فقط یک سیب است.این فرشته ی آسمانی بیش از این که شکم گرسنه ی مرا تغذیه کند،روحم را تغذیه می کند.می دانم که من نیز او را به نوعی تغذیه می کنم.
یک روز خبر وحشتناکی را می شنوم.آن ها قصد دارند ما را به یک اردوگاه دیگر منتقل کنند.این برای من یعنی پایان.و قطعا به معنای پایان برای من و دوستم خواهد بود.
روز بعد،وقتی به او سلام می کنم،قلبم می شکند و نمی توانم آن چنان که باید صحبت کنم:«فردا برای من سیب نیاور.مرا به اردوگاه دیگری می برند.ما هرگز دوباره یکدیگر را نخواهیم دید.»قبل از آن که کنترل خود را به طور کلی از دست بدهم برمی گردم و دوان دوان از کنار حصار دور می شوم.قادر نیستم به عقب نگاه کنم.اگر روی به سوی او برگردانمواو مرا با اشک های روان بر روی صورتم خواهد دید.
ماه ها می گذرد و کابوس ادامه می یابد.اما خاطره ی آن دختر،تحمل مرا در برابر رنج،ترس و ناامیدی بالاتر برده است.بارها و بارها،صورت او را در ذهن خود مجسم کرده و کلمات شیرین او و طعم آن سیب ها را به خاطر می آورم.
و سپس یک روز،ناگهان کابوس به پایان می رسد.جنگ تمام شده است.آن دسته از ما که زنده مانده ایم،آزاد می شویم.تمام آنچه برایم با ارزش بوده اند را از دست داده ام.حتی خانواده ام را.اما هنوز خاطره ی آن دختر را در قلبم نگه داشته ام،خاطره ای که به من جانی دوباره بخشید تا برای آغاز یک زندگی جدید راهی آمریکا شوم.
سال ها می گذرد.سال ۱۹۵۷ است.من در نیویورک زندگی می کنم.یکی از دوستانم مرا متقاعد می کند تا به دیدن خانمی از دوستانش بروم که هیچ آشنایی قبلی با او ندارم.خوشبختانه من هم قبول می کنم.او خانم محترمی به نام روما است.او نیز همانند من یک مهاجر است،پس در نهایت یک وجه اشتراک داریم.
روما با همان نرمی مخصوص مهاجران جنگی سوال هایی را درباره ی آن سال ها از من می پرسد:«شما در طول جنگ کجا بودید؟»



  ادامه مطلب ...

اس ام اس با موضوع باران ، اس ام اس بارانی

اس ام اس بارانی




کاش وقتی آسمان بارانی است ، چشم را با اشک باران تر کنیم


کاش وقتی که تنها میشویم ، لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم . . .

.

.

.

روزای بارونی قطره های بارون رو بشمار

اگه بند اومد روی رفاقت من حساب کن ، نه کم میاد و نه بند میاد . . .

.

.

.

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی / به که گویم که تو گرمای دستان منی

گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من / به که گویم که تو باران زمستان منی . . .

.

.

.

میدانم که می مانی و از قلبم بیرون نمیروی

پس لااقل باران را بهانه کن ، دارد باران می آید . . .

.

.

.

به هنگام نکوهش هنگامه باران ، به بهره اش نیز بیاندیش . . .

.

.

.

چقدر این دوست داشتن های بی دلیل خوب است

مثل همین باران بی سوال

که هی می بارد

که هی اتفاق آرام و شمرده شمرده می بارد!

.

.

.
باران که می بارد تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است که می گویم:

من تنها نیستم , تنها منتظرم

.

.

.

پنجره ی باران خورده ات را باز کن

چند سطر پس از باران

چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده

دلم برایت تنگ است

.

.

.

همچون باران باش ، رنج جدا شدن از آسمان را در سبز کردن زندگی جبران کن . . .

.

.

.

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد

ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم . . .

.

.

.

اندکی عاشقانه تر زیر این باران بمان ابر را بوسیده ام تا بوسه بارانت کند . . .

.

.

.

بغضهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که میبارد

صدای خسته ی قلب من است که از چشمان آسمان بیرون میریزد . . .

.

.

.

مثل باران چشمهایت دیدنی است /٬ شهر خاموش نگاهت دیدنیست

زندگانی معنی لبخند توست /  خنده هایت بی نهایت دیدنیست . . .

.

.

.

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم

برای اومدنت بارون رو بهانه نمیکردی

رنگین کمان من

.

.

.

در حسرت موجم ، باران کفافم نیست

درمان درد من ، باران ِ نم نم نیست . . .

.

.

.

باران ، یا دوشِ آب ، چه فرقی می‌کند؟

وقتی عاشقی ، زیرِ هیچ‌کدام ، آواز نخواند . . .

.

.

.

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟

.

.

.

چشمهای من از دوریت کنون مثل آسمان بارانیست

ابرها میبارند و آرام میشوند اما چشمهایم می بارند و بیقرار تر میشوند

کاش تا ابرها آرام نشده اند بیایی

.

.

.

باز باران آمد

از هوا یا ز دو چشم خیسم؟

نیک بنگر!

چه تفاوت دارد . . .

.

.

.

خدا ابر رو به گریه میاره تا گلها بخندن، پس هر وقت بارون آمد یادت نره بخندی . . .

.

.

.

علم ثابت کرده که شکر در آب حل میشه

پس هیچ وقت زیر بارون نرو ، چون شیرین ترین دوستم را از دست می دم !

.

.

.

باران که می بارد تو در راهی /  از دشت شب تا باغ ِ بیداری

از عطر عشق و آشتی لبریز /  با ابر و آب و آسمان جاری

تا عطرِ آهنگ تو می رقصد /  تا شعر باران تو می گیرد . . .

ادامه در لینک زیر

.

.

.

باران رحمت خدا همیشه می بارد

تقصیر ماست که کاسه هایمان را برعکس گرفته ایم!

.

.

.

قطره بارون ممکنه کوچک دیده بشه ٬ اما یک گل تشنه ٬ همیشه منتظر باریدنشه

یک اس ام اس ممکنه ساده برسه ٬ اما قلب فرستندش خیلی به یادته . . .

.

.

.

چه سنگین گذشت عصر بارانی ام

گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را

گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود

تا حرفهایم

در بستری از بغض بخوابند

.

.

.




  ادامه مطلب ...

اس ام اس های غمگین احساسی برای جدایی و خدا حافظی

اس ام اس های غمگین احساسی برای جدایی و خدا حافظی



این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم / خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم


سخته ولی من میتونم سخته ولی من میتونم / این جمله رو اینقد میگم تا که فراموشت کنم

.

.

.

همیشه از همان  ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم  و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .

.

.

.

فکر میکردم آنقدر از نگاهم بیزار شده ای که دور دور رفته ای…

اما دور شده بودی تا پا به پا شدنت را نبینم…و اشکهای

خداحافظی را !!

.

.

.

تو که میدانستی با چه اشتیاقی…خودم را قسمت میکنم

پس چرا …زودتر از تکه تکه شدنم…جوابم نکردی…برای

خداحافظی …خیلی دیر بود…خیلی دیر !!

.

.

.

شبیه برگ پاییزی ، پس از تو قسمت بادم / خداحافظ ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ ، و این یعنی در اندوه تو می میرم / در این تنهایی مطلق ، که می بندد به زنجیرم

.

.

.

و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد / و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد

چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ / چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟

.

.

.

خداحافظ ، تو ای همپای شب های غزل خوانی / خداحافظ ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ ، بدون تو گمان کردی که می مانم / خداحافظ ، بدون من یقین دارم که می مانی !

.

.

.

حالا که رفتنی شده ای طبق گفته ات / باشد، قبول…لااقل این نکته را بدان:

آهن قراضه ای که چنان گرم گرم گرم

در سینه می تپید،

دلم بود…

نا مهربان..  خداحافظ

.

.

.

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای

خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم . . .

.

.

.

خداحافظ ای قصه ی عاشقانه  خداحافظ ای آبی روشن دل

خداحافظ ای عطر شعر شبانه  خداحافظ ای همنشین همیشه

خداحافظ ای داغ بر دل نشسته  تو تنها نمی مانی ای مانده بی من

تو را می سپارم به دل های خسته

.

.

.

پرستو ها چرا پرواز کردید / جدایی را شما آغاز کردید

خوشا آنانکه دلداری ندارند / به عشقو عاشقی کاری ندارند

خداحافظ برای تو  رهایی / برای من فقط درد جدایی

خداحافظ برای تو چه آسان / ولی قلبم ز واژه اش چه سوزان

خداحافظ

.

.

.

خداحافظ طلوعم / خداحافظ غروبم

خدا حافظ تو ای تنها امیدم / خداحافظ تو ای تنها امیدم . . .

.

.

.

خدانگهدار عزیزم اما نمیشه باورم / توی چشام نگاه نکنی این لحظه های آخرم

آخه چطور دلم بیاد / چشماتو گریون ببینم . . .

.

.

.

میرم ولی این و بدون / چشم انتظارت میشینم

میرم ولی گریه نکن / نذار از عشقت بمیرم

اگر توو اوج بیکسی / با عکست آروم بگیرم . . .


.

.

.

میرم ولی بدون یکی / خیلی تو رو دوست داره

یکی که از دوریه تو / سر به بیابون میزنه

خدانگهدار عزیزم / خدانگهدار عزیزم

دارم میرم از این دیار / اینجا کسی منو نخواست

تو هم منو تنها بذار

.

.

.

ای که از اول جاده به سکوت شدی گرفتار / منو از خاطره کم کن ٬ تا ابد خدا نگهدار . . .

.

.

.

می‌روم شاید کمی حال شما بهتر شود

می‌گذارم با خیالت روزگارم سر شود

خدا حافظ برای همیشه

.

.

.

…پایان راه کاملاً پیداست!

می دهم قابش کنند

کنایه هایت را به رسم یادگاری.

و به همان دیوار میاویزمش!

جای همان دستخط تماشائی . . .

خداحافظ

.

.

.

برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !

برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !

تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …

برو با یک « من» دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !

.

.

.

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

خداحافظ

.

.

.

نمیتونم ببخشمت  / دور شو برو نبینمت

تیکه ای بودی از دلم / گندیدی و بریدمت

خدا حافظ . . .

.

.

.

از تو تنها یک حس مانده با من امشب

که تو را گم بکنم پیش بیهودگی احساسم

آخرین بار، سلام . آخرین بار، خدا حافظ . . .

.

.

.

رفتی اما من پنجره را تا قیامت باز میگذارم مگر یک روز از خم کوچه نمایان شوی

وبرایم دستی تکان دهی . . .

.

.

.

باور کن که نیازی نیست به یاد کسی که نیست

اولش ترسناک ، بعد دردناک ، و بعد آزاد و رها و شاد . . .

فراموش می کنم

خدا حافظ

.

.

.

ای کاش آشنائیها نبود یا به دنبالش جدائی ها نبود

یا مرا با او نمی کردی آشنا یا مرا از او نمی کردی جدا . . .

.

.

.

میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی

ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشکی

رو بگیری که با  خدا حافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه . . .






  ادامه مطلب ...

داستان زیبای "دسته گل"



http://s2.picofile.com/file/7850205913/121.jpg



از دوازده سالگی هر سال روز تولدم یک دسته گل یاس سفید بسیار زیبا برایم فرستاده می شد ، بدون این که نام و نشانی از فرستنده داشته باشد . مدت ها برای پیدا کردن فرستنده تلاش کردم ، حتی به گل فروشی ها هم زنگ زدم ، اما بی فایده بود !


به هر حال این روند هر سال ادامه داشت . در تمام این مدت از زیبایی کار و محبت فرستنده خوشحال بودم و همیشه در تخیلاتم تلاش کردم حدس بزنم که فرستنده کیست . قسمتی از شادترین لحظات زندگی ام در رویای آن فرد سپری شد . آن انسان پُر شور و شگفت انگیز ، اما خجالتی و یا عجیب و غیر عادی که حاضر نبود هیچ نام و نشانی از خود بگذارد . در نوجوانی تصور می کردم فرستنده ممکن است پسری باشد که دوستم دارد و یا کسی که دوستش دارم و یا کسی که او را نمی شناسم ، اما او کاملاً متوجه من است . مادرم هم غالباً در این حدس زدن ها به من کمک می کرد از من می پرسید :
” دخترم خوب فکر کن ، آیا کسی بوده که تو به او محبتی کرده باشی و او از این راه بخواهد قدرشناسی خود را نشان دهد . ”




  ادامه مطلب ...

اس ام اس تبریک سالگرد ازدواج

اس ام اس تبریک سالگرد ازدواج





گرامیداشت سالگرد عروسی گرامیداشت یکسال عشق، اعتماد


مشارکت، تحمل و پشتکار است و البته تمدید آنها برای یکسال دیگر

سالگرد ازدواجمان مبارک

.

.

.

در ثانیه‌های بودنت می‌مانم. در فصل شکست خوردنت می‌مانم

یک سال نه ده سال چه فرقی دارد. تا لحظه دل سپردنت می‌مانم و دوستت دارم . . .

.

.

.

عزیزم اگر در تمام لحظاتی که در یکسال گذشته به یاد تو بودم یک شاخه گل به تو هدیه میدادم

الان در باغ بزرگی از گل قدم میزدیم . . .

سالگرد پیوند من و تو مبارک

.

.

.

هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه عمر نیست

عزیزم و همسفر دائمی من، سالگرد پیوندمان مبارک

.

.

.

مهتاب برف زیبا و سفید  را به آرامی نوازش میکند و شبی رویایی و افسونگر را نوید میدهد

در آن شب آرام و سفید، فقط عشق است که جریان دارد

و لبهای عاشق و معشوق را به سوی هم میراند و ناگهان در هم قفل میشوند

و سکوت همه جارا فرا گرفته است

تنها یک زمزمه به گوش میرسد

دوستت دارم برای همیشه

.

.

.

خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است

تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی

زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو ، بهترین عشق دنیا

روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک میگویم

.

.

.

عشق را با تو تجربه کردم، امید به زندگی را در تو آموختم ، محبت را در قلب تو یافتم

با هر تپش قلبم میگویم دوستت دارم و چشمان همیشه عاشقم در انتظار توست

سالگرد ازدواجمان مبارک

.

.

.

به پاکی قلبت سوگند بدون طنین زیبای صدایت نمیتوانم زندگی کنم

تا دنیا باقی است عاشقانه دوستت دارم

اولین سالگرد ازدواج مان را به تو تبریک میگویم . . .

.

.

.

در خالصانه ترین گوشه قلبم آنجا که خبری از تاریکی نیست یاد شما میدرخشد

سالروز پیوندمان را تبریک میگویم

دوستت دارم

.

.

.

همسر خوبم فضای سیـنـــه ام را از بوی دل انگیز عشق عطرآگین کردی

می‌خواهم تا ابد در کنارم باشی و بدانی نبض من، بعد از عشق به خدا، برای تو می‌تپد

اولین سالگرد پیوندمان و اولین سالگرد زندگی مشترکمان را گرامی می‌دارم

.

.

.

همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی

خوب من برای توصیف مهربانی‌هایت واژه‌ها یاری نمی‌دهند

چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی

و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد.

.

.

.

بهانه زندگیم

از صمیم قلب برایت آرزوی سلامتی می‌کنم و امیدوارم

قطار زندگی مشترکمان همیشه به روی ریل‌های خوشبختی حرکت کند

سالگرد یکی شدنمان مبارک


.

.

.

همسر با وفایم من برای همسفر شدن با تو ، از تمام دلبستگی‌هایم گذشتم

حال منم و یک بغل پر از گلهای عاشقی

تو وعده سبزشدن دل کویر مرا دادی و بغض بی پایان مرا فرونشاندی

وقتی که باران نمی‌بارد. تو مهربانی ببار ای گل همیشه بهار من . . .



  ادامه مطلب ...