جوان صنعتگر
در تاریخ پادشاهان ایران آمده است: در آن زمان که«گشتاسب» از سلطنت بیفتاد، مدتی آواره بود. چون به روم رسید، به قسطنطنیه رفت، در حالی که از مال دنیا هیچ نداشت و همّت بلندش اجازه نمیداد که دست گدایی پیش کسی دراز کند. از قضا، در دوران نوجوانی در خانه پدرش، آهنگری را دیده بود که کارد و شمشیر و رکاب اسبان میساخت و او، این صنعت را نزد آن استاد آموخته بود. از این رو، به دکان آهنگری رفت و گفت: من این حرفه را میدانم. استاد آهنگر گفت: ما به کارگر صنعتگر احتیاج داریم و او را استخدام کرد. گشتاسب زمانی چند، در شهر غربت به کار پرداخت و مخارج روزانه خویش را تأمین نمود وهیچگاه دست حاجت پیش کسی دراز نکرد. پس از چندی که گشتاسب به وطن خود بازگشت و بر تخت پادشاهی نشست، فرمان داد تا همه بزرگان کشور به فرزندان خود حرفهای بیاموزند. از آن روزگار، این رسم در میان ایرانیان مرسوم شد و هیچ کس نبود مگر این که با پیشه و صنعتی آشنا بود. و بزرگان گفتهاند:
پیشه آموز ای پسر، که تو را پیشه باشد امان ز درویشی