داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

مردانگی

چند وقت پیش با پدر و مادرم رفته بودیم رستوران که هم آشپزخانه بود هم چند تا میز گذاشته بود برای مشتریها ,, افراد زیادی اونجا نبودن , ۳نفر ما بودیم با یه زن و شوهر جوان و یه پیرزن پیر مرد که نهایتا ۶۰-۷۰ سالشون بود .

ما غذا مون رو سفارش داده بودیم که یه جوان نسبتا ۳۵ ساله اومد تو رستوران یه چند دقیقه ای گذشته بود که اون جوانه گوشیش زنگ خورد , البته من با اینکه بهش نزدیک بودم ولی صدای زنگ خوردن گوشیش رو نشنیدم , بگذریم شروع کرد با صدای بلند صحبت کردن و بعد از اینکه صحبتش تمام شد رو کرد به همه ما ها و با خوشحالی گفت که خدا بعد از ۸ سال یه بچه بهشون داده و همینطور که داشت از خوشحالی ذوق میکرد روکرد به صندوق دار رستوران و گفت این چند نفر مشتریتون مهمونه من هستن میخوام شیرینیه بچم رو بهشون بدم

به همشون باقالی پلو با ماهیچه بده ,, خوب ما همه گیمون با تعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش , اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم ما قبلا غذا مون رو سفارش دادیم و مزاحم شما نمیشیم, اما بلاخره با اسرار زیاد پول غذای ما و اون زن و شوهر جوان و اون پیرزن پیره مرد رو حساب کرد و با غذای خودش که سفارش داده بود از رستوران خارج شد .

خب این جریان تا این جاش معمولی و زیبا بود , اما اونجایی خیلی تعجب کردم که دیشب با دوستام رفتیم سینما که تو صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم , ناگهان با تعجب همون پسر جوان رو دیدم که با یه دختر بچه ۴-۵ ساله ایستاده بود تو صف ,,, از دوستام جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه نزدیکش شدم و باز هم با تعجب دیدم که دختره داره اون جوان رو بابا خطاب میکنه

دیگه داشتم از کنجکاوی میمردم , دل زدم به دریا و رفتم از پشت زدم رو کتفش ,, به محض اینکه برگشت من رو شناخت , یه ذره رنگ و روش پرید ,, اول با هم سلام و علیک کردیم بعد من با طعنه بهش گفتم , ماشالله از ۲-۳ هفته پیش بچتون بدنیا اومدو بزرگم شده ,, همینطور که داشتم صحبت میکردم پرید تو حرفم گفت ,, داداش او جریان یه دروغ بود , یه دروغ شیرین که خودم میدونم و خدای خودم,,

دیگه با هزار خواهشو تمنا گفت ,,,,, اون روز وقتی وارد رستوران شدم دستام کثیف بود و قبل از هر کاری رفتم دستام رو شستم ,, همینطور که داشتم دستام رو میشستم صدای اون پیرمرد و پیر زن رو شنیدم البته اونا نمیتونستن منو ببینن که دارن با خنده باهم صحبت میکنن , پیرزن گفت کاشکی می شد یکم ولخرجی کنی امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم ,, الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم ,,, پیر مرده در جوابش گفت , ببین امدی نسازیها قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخریم و برگردیم خونه اینم فقط بخاطر اینکه حوصلت سر رفته بود ,, من اگه الان هم بخوام ولخرجی کنم نمیتونم بخاطر اینکه ۱۸ هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده ,,

همینطور که داشتن با هم صحبت میکردن او کسی که سفارش غذا رو میگیره اومد سر میزشون و گفت چی میل دارین ,, پیرمرده هم بیدرنگ جواب داد , پسرم ما هردومون مریضیم اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از اون نونای داغتون برامون بیار ,,

من تو حالو هوای خودم نبودم همینطور اب باز بود و داشت هدر میرفت , تمام بدنم سرد شده بود احساس کردم دارم میمیرم ,, رو کردم به اسمون و گفتم خدا شکرت فقط کمکم کن ,, بعد امدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیر زنه بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره همین ,,

ازش پرسیدم که چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی ماهاکه دیگه احتیاج نداشتیم ,, گفت داداشمی ,, پول غذای شما که سهل بود من حاضرم دنیای خودم و بچم رو بدم ولی ابروی یه انسان رو تحقیر نکنم ,, این و گفت و رفت ,,

یادم نمیاد که باهاش خداحافظی کردم یا نه , ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به درودیوار نگاه میکردم و مبهوت بودم …

طناب کشی با ببر

طناب کشی با ببر
فلوریدا : بخت یار بازدید کننده های باغ وحش بوش در آمریکا بود که توانستند طی یک مراسم هیجان انگیز با ببر باغ وحش مسابقه طناب کشی بدهند. در این مسابقه یک سر طناب را ببر با دندانهایش می کشد و بازدید کننده ها نیز سر دیگر طناب را به سمت خود می کشیدند. گفتنی است در این بازی دسته جمعی که کودکان مشتاق نیز در آن شرکت کردند مسئولان باغ وحش طناب را از حصارهای قفس عبور داده اند تا بتوانند بدون هیچ گونه نگرانی مردم را به این مسابقه دعوت کنند. یکی از این شرکت کننده ها درباره این مسابقه هیجان انگیز گفت : برنده نشدیم ، ببر قوی تر بود.

پارچ هوشمند

پارچ هوشمند
بن : یک پارچ هوشمند قادر است به کمک حسگرهای تعبیه شده در دستگاه ، احتمال فساد و میزان شیر باقیمانده در ظرف را بررسی کند. این پارچ هوشمند موسوم به Milkmaid از یک محفظه شیشه ای و یک پایه الکترونیک ساخته شده و حسگرهای کنترل کننده وزن و دما در قسمت پایه آن قرار گرفته اند. همچنین حسگرهای این پارچه می توانند تعداد لیوان شیر باقیمانده در پارچ را تعیین کنند و حسگرهای دمایی نیز با اندازه گیری دمای شیر ، مدت زمان خارج ماندن از یخچال و احتمال ایجاد باکتری های مضر در شیر را محاسبه می کنند.

شهری با یک نفر جمعیت!

شهری با یک نفر جمعیت!
علاوه بر آمریکا ، در کشورهای دیگری نظیر کانادا ، فرانسه ، ایرلند ، نیوزلند ، روسه و اسکاتلند نیز ، شهرهایی با یک نفر جمعیت ، وجود دارد.
شهر کوچک Lost Springs )چشمه های گمشده) در ایالت Wyoming آمریکا، بر اساس سرشماری سال 2000، تنها دارای یک نفر جمعیت بوده است!
این در حالی است که در سال 1911، بیش از 200 نفر در آنجا زندگی می کردند، اما از سال 1930 و به دنبال تعطیل شدن معدن، مردم کم کم از شهر کوچ کردند.
جالب اینکه، با وجود جمعیت یک نفری، هنوز این شهر دارای یک اداره پست، پارک کوچک، ساختمان شهرداری و حتی یک بقالی است. شهردار مزبور در داخل شهر زندگی نمی کند اما وی گفته است، سرشماری انجام یافته در سال 2000 صحیح نبوده و هم اکنون 3 نفر در آن شهر زندگی می کنند.
علاوه بر آمریکا، در کشورهای دیگری نظیر کانادا، انگلیس، فرانسه، ایرلند، نیوزیلند، روسیه و اسکاتلند نیز، شهرهایی با یک نفر جمعیت، وجود دارد.

جنجال خلبان بازیگوش

جنجال خلبان بازیگوش
شیرین‌کاری یک خلبان جنگنده در انگلیس این روزها باعث جنجال شده است. قضیه از این قرار است که این خلبان نیروی‌هوایی انگلیس به‌تازگی عکس‌هایی را از خود منتشر کرده است که او را در هنگام مانور با جنگنده گران‌قیمت ارتش در حالی که هر دو دستش را بالا گرفته است نشان می‌دهد! گفته می‌شود این خلبان در حال پرواز در ارتفاع پایین با سرعت بیش از 800‌کیلومتر در ساعت بوده است که دوستانش عکس او را در هنگام شیرین‌کاری‌اش گرفته‌اند.
قیمت جنگنده‌ای که این خلبان بازیگوش مسئولیت هدایت آن را بر عهده داشته است بیش از 68‌میلیون پوند تخمین زده می‌شود. مخالفان دولت انگلیس پس از انتشار این عکس‌ها به شدت از سوء‌استفاده از تجهیزات گران‌قیمت ارتش انتقاد کرده‌اند.