مثه خوابی…مثه رویا
مثه آرامش دریا
مثه آسمون آبی
آرومی وقتی که خوابی
مثه پروانه نجیبی
تو یه رویای عجیبی
مثه یاسای تو باغچه
مثه آینه تو تاغچه
مثه چشمه ی زلالی
انگاری خواب و خیالی.
.
.
.
بی تو من موندم و رویا
خسته از تموم دنیا
یه دل تنگ شکسته
دو تا چشم خیس خسته
روزا تب دار شبا بیدار
یه تن خسته بیمار
مثه یه مرده سر دار
از خودم از همه بیزار
له له لحظه دیدار
بینمون دیوارو دیوار
من حسودی میکنم
به تموم چشمایی که یه روزی تو رو میببینن
از تو باغچه نگاهت گلای نرگس میچینن
به همون تکه زمینی که قدمهاتو میذاری
به تموم دستهایی که دستتو یه روز میگیرن
به گلای نرگسی که عطر و بوی تو رو دارن
به بال فرشته هایی که زیر پاهات میذارن
به همون لحظه نابی که بالاخره میآیی
نازنینم نازنینم تو کدوم جمعه میآیی
از همون لحظه اول که تو قلبم پا گذاشتی
قلبمو ازم گرفتی و یه جایی جا گذاشتی
منو کشتی ٬منوکشتی٬ منو قلبمو سوزوندی
رفتی و رو همه حرفات خیلی راحت پا گذاشتی
خودت اما خوب میدونی منو با راز نگاهت
توی این شهر غریب رفتی و تنها گذاشتی
رفتی و ازم گرفتی همه ی دارو ندارم
به جز اندوه و غم و غم دیگه چیزی جا نذاشتی
رفتی و حتی نگفتی یه کلام خدا نگهدار
حتی یه بوس کوچولو روی گونه هام نذاشتی
یادته بهت می گفتم اگه تو بری می میرم
حالا تو رفتی و نیستی ٬ پس چرا من نمی میرم؟؟
چرا هستم؟ چرا موندم؟ چجوری طاقت می آرم؟
چجوری من دلم اومد رو مزارت گل بزارم؟؟
جای خالیت و چجوری میتونم بازم ببینم؟
دیگه چشمام و نمیخوام. نمیخوام دیگه ببینم!
وای چطوری دلم اومد جسم سردت و ببوسم؟
من که آتیش میگرفتم٬ چی باعث شد که نسوزم؟
ذره ذره٬قطره قطره٬ میسوزم اما میمونم
خودمم موندم چه جوری میتونم زنده بمونم
هنوزم باور ندارم که تو نیستی و من هستم
شایدم من مرده باشم٬ الکی میگن که هستم!
کاشکی وقتی که میرفتی دستتو گرفته بودم
کاشکی پر نمیکشیدی بالت و شکسته بودم
نازنین وقتی که بودی شبا هم تو رو میدیدم
دیگه از روزی که رفتی حتی خوابتم ندیدم
تو که بی وفا نبودی٬لااقل بیا تو خوابم
مگه تو خبر نداری شب و روز برات بیتابم؟
میدونم یه روز دوباره می تونم تو رو ببینم
تو پیش خدا دعا کن که منم زود تر بمیرم
اگه آسمون زمین شه
اگه دریا یه کویر شه
اگه دنیا زیرو رو شه
اگه چشمات بی غرور شه
اگه خورشید بی غروب شه
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه کوه بیاد رو دوشم
اگه جام زهر بنوشم
اگه ماه دیگه نباشه
روزا آسمون سیاه شه
اگه جنگل بشه صحرا
اگه امروز نشه فردا
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه خوابتو نبینم
دیگه گل برات نچینم
اگه حتی یه جوونه
توی گلدونا نمونه
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه باز مثه همیشه
بگی( من با تو ؟؟!!! )نمیشه
بگی که منو نمیخوای
دیگه پیش من نمیای
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه باشم و نباشم
هر جای دنیا که باشم
حتی از چشمات جداشم
بازم عاشقت میمونم
عشقو تو نگات میخونم
اگه شعرامو نخونی
اگه باز پیشم نمونی
راز عشقم رو ندونی
بازم عاشقت میمونم
عشق و تو نگات میخونم
دلم که مهمون نمیخواست کی گفت که مهمونم بشی؟
کی گفت بیای تو قلبم و مهمون ناخونده بشی؟
کی گفت منو صدا کنی با اون چشات نگاه کنی
قلبم و از جا بکنی بعدش اونو رها کنی
کی گفت یواشکی بیای تو قلب من پا بذاری
کی گفت بری و تا ابد رد پاتو جابذاری
کی گفت منو شکار کنی شکارت و رها کنی
صیدت و تنها بذاری صید دیگه شکار کنی
کوه غرور بودم کی گفت بیای و مجنونم کنی
کی گفت که تو حصار غم اسیر و زندونم کنی
کی گفت که عاشقم کنی زار و پریشونم کنی
کی گفت که از عاشق شدن منو پشیمونم کنی
کی گفت که از چشای من خواب و بدزدی و بری؟
کی گفت پریشونم کنی٬ کی گفت بری؟کی گفت بری؟
ببین خدایی با دلم چه کردی
این کارا رو با دل دیگه کردی؟
مثه دل من دلی رو سوزوندی؟
لباس غم به هیچ دلی پوشو ندی؟
هیچکی مثه من نازت و خریده؟
هیچکی با رویای تو پر کشیده؟
میشه بگی چند تا دل و شکستی؟
میشه بگی تو چند تا دل نشستی؟
دین و مرام و اعتقادت اینه؟
دوست دارم عاشقتم همینه؟
دروغ بود هر چی که به من میگفتی؟
همین بود اون وفایی که میگفتی؟
شاید خدا نکرده عاشق شدی؟
عاشق یک دلبر دیگه شدی؟
برو ولی اینو یادت بمونه
تو قول دای بیوفای دیوونه
ببخش منو که باعث عذاب وجدانت شدم
ببخش منو که بچگی کردم و خواهانت شدم
ببخش که التماس من می لرزونه دل تو رو
ببخش که میخوام بدونم هر لحظه ای حال تو رو
تو رو خدا ببخش اگه غرورم و جا می ذارم
وقتی که اسم تو میاد رو همه چی پا میذارم
عزیز من ببخش اگه فراموشت نمی کنم
ببخش که تو خیالمم حتی بوست نمی کنم
ببخش که نیمه های شب فاصله رو داد میزنم
ببخش که توی خوابمم اسمت و فریاد میزنم
ببخش که دست من هنوز لایق دستات نشده
راستی بدون که قلب من دلخور از حرفات نشده
کاشکی الان تو خواب بودم تو رویا
یعنی میشه بیدار بشم خدایا؟
بیدارشم و ببینم اینا خوابه
یا مثلا حباب روی آبه
اما نه این تقدیر شوم منه
مثل یه جغد شوم رو بوم منه
انگار باید بسوزم وبسازم ا
ی خدا جون مرامت و بنازم
نمیدونم تا کی ادامه داره
تا کی میخواد بلا واسم بباره
تا کی باید هی الکی بخندم
چشام و رو بدیها من ببندم
همه بگن چه دختر شادیه
خوش به حالش از زندگیش راضییه
کا شکی دلم غصه پنهون نداشت
جغد رو بوم خونمون جون نداشت
کاشکی میشد این دلمو از تو سینه در بیارم
پاره کنم دور بریزم یک دل بهتر بیارم
یه دل که توش غم نباشه
غصه و ماتم نباشه
یه دل که عین سنگ باشه
زشتی ها توش قشنگ باشه
دلی که توش راز نباشه
یه دلبر ناز نباشه
به غصه و غم هیچ دری
توی دلم باز نباشه
دلی که با نگاه اون پاره نشه
این همه نازک نباشه
یه دل که توش خون نباشه
غصه ی پنهون نباشه
دلی که مثل قصه ی
لیلی و مجنون نباشه
کاشکی میشد کاشکی میشد
اما میدونم نمیشه
همین دلم توی تنم
میمونه واسه همیشه
این دیگه بار آخره دارم باهات حرف میزنم
خداحافظ نا مهربون میخوام ازت دل بکنم
در زمانهای دور، مرد خسیسی زندگی می کرد. او تعدادی شیشه برای پنجره های خانه اش سفارش داده بود . شیشه بر ، شیشه ها را درون صندوقی گذاشت و به مرد گفت باربری را صداکن تا این صندوق را به خانه ات ببرد من هم عصر برای نصب شیشه ها می آیم .
از آنجا که مرد خسیس بود ، چند باربر را صدا کرد ولی سر قیمت با آنها به توافق نرسید. چشمش به مرد جوانی افتاد ، به او گفت اگر این صندوق را برایم به خانه ببری ، سه نصیحت به تو خواهم کرد که در زندگی بدردت خواهد خورد.
باربر جوان که تازه به شهر آمده بود ، سخنان مرد خسیس را قبول کرد. باربر صندوق را بر روی دوشش گذاشت و به طرف منزل مرد راه افتاد.
کمی که راه رفتند، باربر گفت : بهتر است در بین راه یکی یکی سخنانت را بگوئی.
مرد خسیس کمی فکر کرد. نزدیک ظهر بود و او خیلی گرسنه بود . به باربر گفت : اول آنکه سیری بهتر از گرسنگی است و اگر کسی به تو گفت گرسنگی بهتر از سیری است ، بشنو و باور مکن.
باربر از شنیدن این سخن ناراحت شد زیرا هر بچه ای این مطلب را می دانست . ولی فکر کرد شاید بقیه نصیحتها بهتر از این باشد.
همینطور به راه ادامه دادند تا اینکه بیشتر از نصف راه را سپری کردند . باربر پرسید: خوب نصیحت دومت چه است؟
مرد که چیزی به ذهنش نمی رسید پیش خود فکر کرد کاش چهارپایی داشتم و بدون دردسر بارم را به منزل می بردم . یکباره چیزی به ذهنش رسید و گفت : بله پسرم نصیحت دوم این است ، اگر گفتند پیاده رفتن از سواره رفتن بهتر است ، بشنو و باور مکن.
باربر خیلی ناراحت شد و فکر کرد ، نکند این مرد مرا سر کار گذاشته ولی باز هم چیزی نگفت.
دیگر نزدیک منزل رسیده بودند که باربر گفت: خوب نصیحت سومت را بگو، امیدوارم این یکی بهتر از بقیه باشد. مرد از اینکه بارهایش را مجانی به خانه رسانده بود خوشحال بود و به مرد گفت : اگر کسی گفت باربری بهتر از تو وجود دارد ، بشنو و باور مکن
مرد باربر خیلی عصبانی شد و فکر کرد باید این مرد را ادب کند بنابراین هنگامی که می خواست صندوق را روی زمین بگذارد آنرا ول کرد و صندوق با شدت به زمین خورد ، بعد رو کرد به مرد خسیس و گفت اگر کسی گفت که شیشه های این صندوق سالم است ، بشنو و باور مکن.
از آن پس، وقتی کسی حرف بیهوده می زند تا دیگران را فریب دهد یا سرشان را گرم کند ، گفته میشود که بشنو و باور مکن.
آلاهن آده و یادینان
گون نرین بیرگون شاه عاباس دور بینین نن با خر دگورده: ایکه نفر گلیر گد او لارن یا نینا سور و شده سیزکیم سیزبیردده اورچیوخ شاه عاباس دده: هارا گدیسن دده گدریخ شاه عاباسین اوین اورلوغا اولار شاه عباس تا نمامیش دلار شاه عاباس دده مند ایسترم سیزینن گلم اور چولار ددیلر: بیزیم هر بیر یمیزین الینن بیر ایش گلیر بیره دده:منم آدم آیدین ده ایتین دیلین بولورم دوستمن آدآرازده اودا بلین سورترهریردیر کی گنج ها داده شاه عاباس دده: مند شاه عاباسین اوینه تا نیرام اولار ایکیسید شاه عاباسینان گارداش کیمین اولدو لار هامسی گدیلر أور لوغا شاه عاباس یوله گور سدیرده که بیدن ایت چخده بولارین قاباغین أولارین بیره که ایتین دلین بولورده دده:ایت دییر شاه عاباس یانزداده بولار اینانمادلار گدیلرشاه عاباسن اوین آراز بلین دووارا سوده بیازدان سورا دده:گزیلار بورداده شاه عاباس داکی گورده ألار گزیلارن یررینه بولدولر أوز قوشونونا دده:توتون بوأورولاره.توتانان سورا شاه عاباس اولارا دده:سیز پیس ایش چوخ گورمو سوز گدین تو به الیین.والینن سورا گلین منم یانیمدا زندگانخ الین.بودامنم یازدغمده که تغدیم الیرم بود دونیا دا اولان تورک لر.
تامام
یازانه:امین علی خواه
نویسنده: امین علی خواه
اخیراً
در فرودگاه گفتگوی لحظات آخر بین مادر و دختری را شنیدم. هواپیما درحال
حرکت بود و آنها در ورودی کنترل امنیتی همدیگر را بغل کردند.
مادر گفت: ” دوستت دارم و آرزوی کافی برای تومیکنم.”
دختر جواب داد: ” مامان زندگی ما باهم بیشتر از کافی هم بوده است. محبت تو همه آن چیزی بوده که من احتیاج داشتم. من نیز آرزوی کافی برای تومیکنم .”
آنها
همدیگر را بوسیدند و دختر رفت. مادر بطرف پنجره ای که من در کنارش نشسته
بودم آمد. آنجا ایستاد و می توانستم ببینم که میخواست و احتیاج داشت که
گریه کند. من نمیخواستم که خلوت او را بهم بزنم ولی خودش با این سؤال
اینکار را کرد: ” تا حالا با کسی خداحافظی کردید که میدانید برای آخرین
بار است که او را میبینید؟
” جواب دادم: ” بله کردم. منو ببخشید که فضولی میکنم چرا آخرین خداحافظی؟ “
او
جواب داد: ” من پیر و سالخورده هستم او در جای خیلی دور زندگی میکنه. من
چالشهای زیادی را پیش رو دارم و حقیقت اینست که سفر بعدی او برای مراسم
دفن من خواهد بود . “
“وقتی داشتید خداحافظی میکردید شنیدم که گفتید ” آرزوی کافی را برای تو میکنم. ” میتوانم بپرسم یعنی چه؟ “
او
شروع به لبخند زدن کرد و گفت: ” این آرزویست که نسل بعد از نسل به ما
رسیده. پدر و مادرم عادت داشتند که اینرا به همه بگن.” او مکثی کرد و
درحالیکه سعی میکرد جزئیات آنرا بخاطر بیاورد لبخند بیشتری زد و گفت: ”
وقتی که ما گفتیم ” آرزوی کافی را برای تو میکنم. ” ما میخواستیم که
هرکدام زندگی ای پر از خوبی به اندازه کافی که البته میماند داشته باشیم. ”
سپس روی خود را بطرف من کرد و این عبارتها را که در پائین آمده عنوان کرد :
آرزوی خورشید کافی برای تو میکنم که افکارت را روشن نگاه دارد بدون توجه به اینکه روز چقدر تیره است.
آرزوی باران کافی برای تو میکنم که زیبایی بیشتری به روز آفتابیت بدهد .
آرزوی شادی کافی برای تو میکنم که روحت را زنده و ابدی نگاه دارد .
آرزوی رنج کافی برای تو میکنم که کوچکترین خوشیها به بزرگترینها تبدیل شوند .
آرزوی بدست آوردن کافی برای تو میکنم که با هرچه میخواهی راضی باشی .
آرزوی از دست دادن کافی برای تو میکنم تا بخاطر هر آنچه داری شکرگزار باشی .
آرزوی سلامهای کافی برای تو میکنم که بتوانی خداحافظی آخرین راحت تری داشته باشی .
بعد شروع به گریه کرد و از آنجا رفت .
می گویند که تنها یک دقیقه طول میکشد که دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت میکشد تا از او قدردانی کنید اما یک عمر طول میکشد تا او را فراموش کنید .
سؤال امتحان نهایی فیزیک دانشگاه کپنهاگ
چگونه میتوان با یک فشارسنج ارتفاع یک آسمانخراش را محاسبه کرد؟
پاسخ یک دانشجو:
” یک نخ بلند به گردن فشارسنج میبندیم و آن را از سقف ساختمان
به سمت زمین میفرستیم.
طول نخ به اضافه طول فشارسنج برابر ارتفاع آسمانخراش خواهد بود.”
این پاسخ ابتکاری چنان استاد را خشمگین کرد که دانشجو را رد کرد.
دانشجو با پافشاری بر اینکه پاسخش درست است به نتیجه امتحان اعتراض کرد.
دانشگاه یک داور مستقل را برای تصمیم درباره این موضوع تعیین کرد.
داور دانشجو را خواست و به او شش دقیقه وقت داد تا راه حل مسئله
را به طور شفاهی بیان کند تا معلوم شود که با اصول اولیه فیزیک آشنایی دارد.
دانشجو پنج دقیقه غرق تفکر ساکت نشست.
داور به او یادآوری کرد که وقتش درحال اتمام است.
دانشجو پاسخ داد که چندین پاسخ مناسب دارد اما تردید دارد کدام را بگوید.
وقتی به او اخطار کردند عجله کند چنین پاسخ داد:
“اول اینکه میتوان فشارسنج را برد روی سقف آسمانخراش،
آنرا از لبه ساختمان پائین انداخت و مدت زمان رسیدن آن به زمین را اندازه گرفت.
ارتفاع ساختمان مساوی یک دوم g ضربدر t به توان دو خواهد بود. اما بیچاره فشارسنج .”
“یا اگر هوا آفتابی باشد میتوان فشارسنج را عمودی بر زمین گذاشت
و طول سایهاش را اندازه گرفت. بعد طول سایه آسمانخراش را اندازه گرفت
و سپس با یک تناسب ساده ارتفاع آسمانخراش را بدست آورد .”
“اما اگر بخواهیم خیلی علمی باشیم، میتوان یک تکه نخ کوتاه به فشارسنج بست
و آنرا مثل یک پاندول به نوسان درآورد، نخست در سطح زمین وسپس روی
سقف آسمانخراش. ارتفاع را از اختلاف نیروی جاذبه میتوان محاسبه کرد : T = 2 pi sqrt(l / g) .”
“یا اگر آسمانخراش پله اضطراری داشته باشد،
میتوان ارتفاع ساختمان را با بارومتر اندازه زد و بعد آنها را با هم جمع کرد.”
“البته اگر خیلی گیر و اصولگرا باشید میتوان از فشارسنج برای اندازهگیری
فشار هوا در سقف و روی زمین استفاده کرد و اختلاف آن برحسب میلیبار
را به فوت تبدیل کرد تا ارتفاع ساختمان بدست آید.”
“ولی چون همیشه ما را تشویق میکنند که استقلال ذهنی را تمرین کنیم
و از روشهای عملی استفاده کنیم، بدون شک بهترین روش آنست که
در اتاق سرایدار را بزنیم و به او بگوییم:
اگر ارتفاع این ساختمان را به من بگویی یک فشارسنج نو و زیبا به تو میدهم.”
.
.
.
.
این دانشجو کسی نبود جز نیلز بور،
تنها دانمارکی که موفق شد جایزه نوبل در رشته فیزیک را دریافت کند.