داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

داستـان آموزنـده انـسان ها و گاوها مرثیه ای برای انسانیت؛


 داستـان آموزنـده انـسان ها و گاوها



مرثیه ای برای انسانیت؛


نوشته : دکتر فتح اله آقاسی زاده

توضیح ضروری نویسنده: نویسنده این مطلب، پیشاپیش از محضر همه خوانندگان و انسان های شریف و والامقام، پوزش می طلبد و با کمال تواضع اعلام می دارد هیچ قصدی برای تحقیر و توهین به جامعه انسانی نداشته و ندارد. بعلاوه تاکید دارم گفته شود نگارنده قصد سیاسی خاصی از این یادداشت، نداشته و ندارد و جفاست اگر کسی در پی چنین استنباطی از این یادداشت باشد. مضمون این یادداشت فراتر از اینهاست و نه امروزی که فارغ از زمان و مکان، و داستان پیوسته و مداومی است.

گاهی بنظرم آمده انسان ها دو دسته اند: دسته ای انسانند اما دسته ای دیگر گاوند! {با پوزش بسیار از جامعه انسانی} در زمان های بسیار، فراوان از خودم پرسیدم ما چگونه باید باشیم؟ انسان یا گاو؟! در بزنگاه های حساسی دیگران را کاویدم و نتوانستم دریابم آنها کدامند؟ گاو یا انسان؟! جسارت نشود به محضر انسانهای فرهیخته! ... حقیقتاً پرسش مهمی است. بنظرم اگر چنین پرسشی را بیشتر بکاویم و پاسخش را بیابیم، تمام راه سعادت را طی خواهیم کرد! متن حاضر در این باره است!


بنابراین، فروتنانه و متواضعانه، سر بر آستان بلند انسانهای فضیلت جو فرود آورده و صمیمانه، همدلانه و از سر سوز و محبت، خواندن این یادداشت را در فضایی فارغ از قیل و قال های زندگی روزمره، توصیه می کند ...

من یک گاوم... گاهی در عالم گاوی افکاری به ذهنم می رسد و مرا اذیت می کند... یکی هم داستان انسان و گاو است. انسانها همیشه ما گاوها را به بدترین لحن و شیوه مسخره می کنند... هرکه نمی فهمد و بدون فهم و اندیشه کاری می کند و سخنی می گوید، او را گاو صدا می زنند... همیشه از این رفتار انسانها لجم می گرفت... ناراحت بودم که چرا من گاوم و چرا این اندازه موجب تمسخر انسانها هستم؟!


از آمدنم نبود گردون را سود  /  وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
وز هیچکسی نیز دو گوشم نشنود  /  کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود


رفتار انسانها و احساس تلخ و درآور آور گاو بودن موجب شده بود بیشتر اندیشه کنم که مگر تفاوت ما گاوها با انسانها کجاست که آنها این گونه می گویند و ما را جزء موجودات حقیر محسوب می کنند؟ در خلوت گاوی ام، بیشتر و بیشتر اندیشه کردم. پرسان پرسان به کاوش پرداختم... مدتی طولانی گذشت تا توانستم درک کنم چیست راز تفاوت ما گاوها و انسانها!

اندیشه، آرمان و اختیار!

آری یافته بودم. انسانها چیزی داشتند که من و جنس من نداریم. آنها توانایی اندیشیدن دارند... آنها آرمان دارند... آنها اختیار دارند... اما ما گاوها بجز اندیشه ای نزدیک به غریزه، بقیه چیزها را نداریم! ما دل خوشیم به علف، آب، سبوس و کنجاله... اگر تیمارمان کنند شیرمان را می دهیم و گوشت را... ما هیچگاه کام گیران از شیر و گوشتمان را انتخاب نمیکنیم... ما محکومیم به اینکه شیرمان را در اختیار هر کسی بگذاریم... گاوها به همه شیر می دهند از کودک تا پیر:

برای ما انسانهای شقی و انسانهای فرشته خصال یکسانند... نه که یکسان باشند ما هم از فرشته خصال ها خوشمان می آید، چرا که آنها همواره با ما به خوبی و زیبایی رفتار می کنند. اما ما تاب و توان، و اختیاری برای انتخاب کردن و انتخاب شدن نداریم... حداکثر اینکه گاهی طویله داران کژ رفتار را با لگدی از خود دور می کنیم اما در نهایت تسلیمیم و شیر می دهیم.

شاهدش خودم هستم!

خیلی وقتها دلم می خواست شیرم را به آدم های شقی ندهم و بگویم شما را از شیر من سهمی نیست. شما آدم های هفت خط و خال، شقاوت تان را منتشر می کنید و من شرم دارم که شیر و گوشتم در این راه، مددکارتان باشد... دلم می خواست انتخاب کنم اما نمی توانستم...چرا که من غالبا در حصار و سیم خاردارم...


شاید گاوی از خوردن شیر و گوشتش توسط انسانهای فرشته سرشت، خشنود شود اما او را یارای انتخاب نیست. او نمی تواند بهره گیران و کامجویان از شیر و گوشتش را انتخاب کند... برای همین همه او را می دوشند و او را با خود دارند... گاوها همیشه به کار می آیند!

گاوها گاوند. شیر می دهند و گوشت. هیچگاه هم نه طغیان می کنند و نه آشفته می شوند. با چنین درکی از تفاوت بزرگ ما گاوها و نوع انسانها، سالها بود که غمگین همه این حرفها و این سرگذشت تلخ بودم. من گاو بودم و انسانها گاو بودنم را همواره به رخم می کشیدند... شگفت اینکه انسانها درست می گفتند و من و ما و جماعت مرغ و حیوان، ارج و منزلتی در برابر اشرف مخلوقات نداشتیم... و این افکار بیشتر مرا آزار می داد... همواره در این ناراحتی و سوز و گداز بودم...


گر آمدنم به من بُدی نامدمی  /  ور نیز شدن به من بُدی کی شدمی؟
به زان نبدی که اندرین دیر خراب  /  نه آمدمی، نه شدمی، نه بدمی


گاهی حرفهایم را به هم طویله ای هایم می گفتم. اما آنها در این حال و هوا نبودند... دغدغه نان و آب روزانه همه ذهن شان را پر کرده بود و مجالی برای این حرفها نداشتند. روزی پیرگاوی به طویله ما آوردند... به نظر سرد و گرم چشیده روزگار و گاوی فهمیده تر از بقیه بود... حرفهایم را می فهمید...

یک روز که تنها بودیم و حال و هوایی خوش تر فراهم آمده بود، نشستیم و گفتگو کردیم... به من گفت ادعاهای انسانها را باور نکن!... به رفتارشان نگاه کن! انسانها همیشه انسان بودنشان را به رخ ما می کشند، اما آنها چندان هم انسان نیستند! به من می گفت اگر در رفتارشان کاوش کنی آنوقت متوجه می شوی که آنها فقط و فقط به عادت دیرینه شان، ما را تمسخر می کنند و برخی از آنها با ما چندان متفاوت نیستند...

پیرگاو دانا، همچنین از شنیده ها و تجارب و یافته هایش گفت... می گفت آخرین بار از انسان بزرگی که خیلی کوچک شده بود، شنیده که من شیرم را می دهم و پولم را می گیرم!... اهل تعاملم... در خدمت همه کس و همه انسانها با هر آئین و مسلکی هستم... بسیار توانا و قهارم... هم اصولم را دارم، هم زندگی و هم خدمتم را به مردم، انجام می دهم!

سخنان پیرگاو دانا، آرامم کرد. او می گفت سخت نگیر! ما گاوها چندان هم گاو نیستیم!... انسانهای نامدار هم فهمیده اند که روش گاوها، درست است...

از آن روز تا حال، من بیشتر و بیشر انسانها را کاویدم...و بیشتر به شیوه گاوی، فکر کردم... مدتی خشنود بودم... پیرگاو دانا، راست می گفت... برخی انسانها هم مثل ما هستند... کوچک و بزرگ ندارد... کارمند و مدیر، منشی و رئیس، وزیر و وکیل، و مافوق و مادون ندارد... خیلی از آدم های پرطمطراق هم، مثل ما شدند... به ما پیوستند... با اینکه بازهم ما را سمبل نافهمی و بی اندیشگی می دانند و ما را به تمسخر می گیرند، اما خودشان هم گاو شده اند!

شاید آنها هنوز متوجه نشدند... اما من می دانم و خوشحالم که برخی از آنها هم مثل ما گاو شده اند... من گاوها را از کیلومترها فاصله، خوب تشخیص می دهم! برخی انسانها که به نوع ما پیوستند، البته زندگی خوب و آرامی دارند... چون ما!

ما گاوها هم خشنودیم به اینکه سهم کوچک مان را از حیات بزرگ، به ما می دهند و ما هم در ازایش شیر و گوشت مان را به آنها هبه می کنیم. این همان رابطه زیستی حاکم بر حیات حیوانی است... همان که انسانها آنرا اصلی طبیعی می نامند و همواره جاری و ساری... با چنین مدلی در زندگی حیوانی آشنایم... گاو گاو است و چاره ای ندارد...


راستش اوائل با درک چنین واقعیتی، اندکی خشنود بودم. از پیوستن برخی انسانها به نوع ما! اما خیلی زود خوشحالی و شادمانی ام رنگ باخت و زائل شد... نگران شدم... و غمگین تر از گذشته! این بار اما نه بخاطر خودم، بلکه بخاطر فاجعه بزرگی که بر سر حیات می آمد.

هرچه بیشتر فکر می کردم، بیشتر نگران می شدم... متوجه شدم در آن صورت، داستان خطرناکی رخ خواهد داد... شاید نسل ما هم با رفتار برخی انسانها، منقرض شود... فاجعه ای خواهد بود! اگر انسانها یادشان برود که "تفاوتی میان نوع انسان و نوع گاو هست"، فاجعه ای خواهد شد.

آیا درست است که آنها هم گاو باشند؟! چون گاوها زندگی کنند و بسان آنها بمیرند! آیا انسانها هم باید اسیر دست هرگاوداری، مزد خویش گیرند و عنان از کف ندهند؟ آیا انسانها هم باید مطیع باشند و شیر بدهند و زبان از کام بر نیاورند؟!

گاو بودن البته مایه آسایش و رفاه هست. ما گاوها مشکلی نداریم... چرا که گاوها آرمان ندارند، اگر آرمانی هم داشته باشیم آرمان بلندی نیست... خوب بخوریم، خوب بنوشیم و خوب شیر بدهیم! نداشتن آرمانهای بلند هیچ هزینه ای ندارد. اما انسانهای انسان، آرمانهای بلندی دارند که برای ما هم خوب است... آنها که آرمانهای بلندی دارند حتی برای حقوق ما هم انجمنی شکل دادند!


اگر آنها نباشند گاوداران و طویله داران، هر روز بیشتر از گذشته ما را استثمار می کنند... ما خشنود نمی شویم که انسانهایی آرمانهایشان را به کناری نهند و هر روز چون ما، در خدمت دیگران قرار گیرند و دغدغه ای نداشته باشند! با چنین اوصافی، دلم می خواهد سخنی هم به انسانهای گاو شده بگویم:

می دانم انسانهای فراموشی گرفته و گاو شده، حتما آرام اند و آشفته خاطر نمی شوند... اما آنها حق ندارند دیگر ما گاوها را به استهزاء بگیرند و بواسطه انسان بودن، بر ما فخر بفروشند...

مدتها بود فکر می کردم راستی، حقیقت خواهی، انتخاب شیر خواهان و امتناع از شیر دهی به آدم های شقی و ناراست، همان آرمانهایی هست که ما گاوها از درک آن عاجزیم و این موجب شده انسانها بر ما فخر بفروشند... اکنون که دریافتم کاخ آرمانهای برخی از انسانها، شکسته شده به آنها می گویم:

آهای انسانها حال که به ما پیوستید، دیگر به ما نتازید و بر ما تفاخر نکنید... اکنون شما نیز چون ما هستید...


شیخی به زنی {...} گفتا مستی  /  هر لحظه به دام دگری پــا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم  /  آیا تو چنان که می نمایی هستی؟


راستی حیفم آمد سخن آخر را نگویم:

سخن دیگری از پیرگاو دانا، بیادم آمد. گفتنش را برای انسانهای انسان، مفید می دانم. پیرگاو دانا، حرفهایی می زد که من چندان از آن سر در نیاوردم. گویی به فلسفه نزدیک بود!



او می گفت انسانهای انسان هم فراوانند اما آنها چندان تاثیری بر اوضاع ندارند... پیرگاو دانا از سخنان یک دامپزشک سوگوار، به دوستش خبر می داد... او می گفت روزی در رفت و آمدهایش به اداره دامپزشکی ناکجاآباد، از دامپزشک فیلسوفی که فلسفه را می دانست و نمی توانست شغلی مرتبط با این علاقه بیابد، شنیده بود که می گفت:

ما انسانهای انسان، در ناکجاآباد اسیر ساختاریم... در ناکجاآباد، کسی حق انتخاب ندارد و هیچکسی نمی تواند آن باشد که هست...

اگر ساختاری حق انتخاب انسانهای انسان را به زباله دان بفرستد، آنوقت چه باید کرد؟

جز این می شود که شده و کار بدانجا می رسد که همه می فهمند ما انسانها گاو شده ایم، چون کسی حق انتخاب ما را به رسمیت نمی شناسد... برای همین آن مدیر، منشی و آن مستخدم بزرگ و کوچک، مشغول کار و سخنی می شوند که هیچ تمایل و تخصص و علاقه ای بدان ندارند. کار می کنند چون باید کار کنند تا معیشت شان تامین شود... فیلسوف به کار دیگری و مهندس به کار دیگری... نجار به بنایی و بنا به نجاری می رود...

پیرگاو دانا در نهایت گفته بود انسانهای انسان، خیلی در رنج و عذابند... آنها معتقدند با چنین اوضاعی، توسعه و تعالی محال خواهد بود... او همچنین می گفت: آنها دعا می کنند که باران بیاید!

پی نوشت نویسنده: نویسنده باز هم از انسانهای انسان پوزش می خواهد. این متن تنها یک نوع نگاه متفاوت به موضوع است و دیگران اگر نوع نگاه دیگری دارند، ارشاد فرمایند.

55 راهـکار سازنـده برای تنـاسب انـدام


55 راهـکار سازنـده برای تنـاسب انـدام



تناسب اندام دغدغه خیلی‌هاست که دنبال راهی برای کاهش وزن یا ثابت نگه داشتن وزنشان می‌گردند. در این رابطه متخصصان تغذیه می‌گویند حفظ تعادل بین میزان انرژی دریافتی و مصرفی، اولین قدمی است که باید برداشت و برای این مهم، دو قانون را باید به خاطر بسپاریم. اول اینکه روزانه بیش از 2 هزار قدم راه برویم و دوم اینکه 100 کیلوکالری کمتر انرژی دریافت کنیم. با خواندن مطلب زیر که 55 راهکار را آموزش می‌دهد می توانید برای این کاهش 100 تایی کالری قدم بردارید ...

1. شیر کم‌چرب را به جای شیر پرچرب انتخاب کنید.

2. یک بشقاب کوچک حبوبات پخته (مثل عدسی) و یک لیوان کوچک آب‌میوه طبیعی (مثل آب پرتقال) بخورید.

3. موز و توت‌ را جایگزین خوراکی‌های خیلی شیرین کنید.

4. مواد چرب و پرکالری را در وعده صبحانه با کسی شریک شوید یا نیمی از آن را برای فردا بگذارید.

5. سعی کنید چای یا قهوه‌تان را با حداقل میزان شیرین‌کننده‌ها میل کنید.

6. به جای ریختن روغن یا کره در ماهی‌تابه برای آماده کردن تخم‌مرغ، از یک ظرف نچسب یا چدنی استفاده کنید.

7. روی نان تست خودتان 2 قاشق غذاخوری پنیر کم‌چرب و کم‌نمک به جای پنیرهای خامه‌ای معمولی بمالید.

8. به جای مصرف سوسیس و کالباس از همبرگرهایی استفاده کنید که از گوشت لخم و البته در خانه تهیه شده‌اند.

9. برای تهیه املت صبحانه از پیاز، فلفل‌دلمه‌ای، اسفناج و قارچ به جای پنیر و گوشت استفاده کنید.

10. ساندویچ صبحانه خود را با نان‌هایی آماده کنید که از گندم کامل تهیه شده‌اند.

11. مایه ماکارونی را به جای گوشت با کدو سبز تازه، فلفل‌ دلمه‌ای، قارچ و پیاز آماده کنید.

12. کاهو،‌ گوجه‌فرنگی و پیاز را حتما با غذایتان میل کنید و به ساندویچ‌تان کمتر پنیر پیتزا بزنید.

13. تن‌ماهی یا سالادتان را با سس مایونز کم‌چرب آماده کنید.

14. برای کباب کردن گوشت یا مرغ، آن را در یک ظرف نچسب کباب کنید و مصرف روغن را به حداقل برسانید.

15. از سبزیجات تازه بیشتر و گوشت و پنیر خامه‌ای کمتر استفاده کنید.

16. پیتزایی تهیه کنید که نصف مقدار معمول پنیر پیتزا داشته باشد.

17. هنگام خرید پنیر پیتزا سعی کنید بسته‌های کوچک‌تر را انتخاب کنید.

18. برای تهیه غذاهای‌تان از خامه کمتر استفاده کنید.

19. سوپ‌های شیرین و خامه‌دار را کمتر تهیه کنید.

20. 3 تا 4 لقمه غذا را همیشه در بشقاب باقی بگذارید یا معادل این مقدار کمتر در بشقاب‌تان غذا بریزید.

21. همیشه 2 قاشق مرباخوری یا حتی کمتر سس کم‌چرب با سالادتان میل کنید.

22. ساندویچ‌های کبابی کم‌کالری را به جای ساندویچ‌های پرچرب انتخاب کنید.

23. پختن، کباب کردن و بخارپز کردن را به سرخ کردن ترجیح دهید.

24. از تکه‌های کمتر گوشت برای تهیه خورشتان استفاده کنید.

25. پوست مرغ را حتما از آن جدا کنید.

26. مصرف برنج پخته و ماکارونی را تا نصف لیوان در روز کاهش دهید.

27. سعی کنید مصرف کره، مارگارین یا روغن را در دستور غذایی‌تان به یک قاشق مرباخوری تقلیل دهید.

28. از سبزی‌ها و میوه‌های تازه فصل بیشتر استفاده کنید.

29. برای سرخ کردن سبزی‌ها از ظروف نچسب استفاده کنید تا مجبور نباشید روغن زیادی به کار ببرید.

30. برای تهیه سس ماکارونی از نصف مقداری که همیشه روغن می‌ریختید، استفاده کنید.



 

ادامه مطلب ...

اصـلا چـرا بایـد زبـان انگلیـسی بیـاموزیم ؟

 

اصـلا چـرا بایـد زبـان انگلیـسی بیـاموزیم ؟




عنوان این مطلب، سوالی است که ذهن بعضی ها را به خود مشغول کرده و من هم بارها خطاب این پرسش قرار گرفته ام. البته برای این سوال، پاسخ های فراوانی وجود دارد و اغراق نکرده ام اگر بگویم می توان هزار و یک پاسخ به آن داد. ضمن آنکه هر پاسخی که به این پرسش داده میشود و هر دلیلی که آورده میشود، می تواند انگیزه ی خوبی برای یک زبان آموز باشد، تا در مسیر یادگیری و پیشرفت خودش محکم تر و با اراده ی بیشتری قدم برداشته و با مرور آن، پشتکارش را هم در این مسیر حفظ کند.

در این مطلب، بیست دلیلی را که برای خودم مهمترین ها هستند، انتخاب کرده و در مورد هر کدام توضیح مختصری هم نوشتم تا ضمنِ پاسخ به سوال آن دسته از افرادی که گفتم، چند انگیزه ی خوب هم برای شروع به یادگیری یک زبان جدید در آنهایی که هنوز مردد هستند ایجاد کنم.

1. به دلیل گسترش حیطه ی توانایی در برقراری ارتباط کلامی با مردمان جهان

با جستجویی مختصر در اینترنت، می توانید آمارهای فراوانی از تعداد سخنوران زبان های مختلف و پراکندگی آنها روی کره ی خاکی پیدا کنید. این آمار به علت دیدها و تعریف های متفاوتی که تهیه کنندگان آنها نسبت به سخنور، سخنور بومی، سخنور زبان دوم و استفاده از زبان دارند، بسیار متفاوت هستند و بازه ی گسترده ای را در بر می گیرند. ساعات مدیدی در این آمار جستجو کرده و از جوانب مختلف آنها را مورد بررسی قرار دادم. در نهایت از یکپارچه کردن شان، به آماری رسیدم که به نظر، به واقعیت نزدیک تر است. تقریباً سیصدوهشتاد میلیون نفر در سراسر کره ی زمین زبان انگلیسی را به عنوان زبان مادری صحبت می کنند. حدود یک میلیارد نفر نیز این زبان را به عنوان زبان دوم آموخته اند و در مراودات روزمره ی خود از آن استفاده می کنند. از جمع این دو عدد، به عدد یک میلیارد و سیصد و هشتاد میلیون نفر می رسیم که در نسبت با کل جمعیت جهان تقریباً بیست و یک درصد سخنوران روی کره ی زمین را تشکیل می دهند. این عدد در مقایسه با تعداد سخنوران زبان فارسی که تقریباً یک و هفت دهم درصد از کل سخنوران را تشکیل می دهند، تقریباً سیزده برابر بیشتر است که به همین میزان می تواند ضریبِ مخاطبان احتمالی ما در ارتباطات جهانی را افزایش دهد. تصور کنید با ارقام و آمار موجود، شما اگر تنها به زبان فارسی تکلم کنید، تقریباً صدوده میلیون مخاطب می توانید داشته باشید. صدوده میلیون نفر حرف شما را می فهمند و شما نیز آنها را می فهمید. حالا اگر زبان انگلیسی را هم به زبان فارسی اضافه کنید، جمع مخاطبان احتمالی شما به حدود یک میلیارد و چهارصد و نود میلیون نفر می رسد. با این تعداد آدم می توانید ارتباط موثر برقرار کنید و این یعنی گسترش حیطه ی توانایی شما در برقراری ارتباط.

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه به جای صد میلیون نفر، یک ونیم میلیارد نفر هم زبان داشته باشیم؟

2. به دلیل دستیابی به یک مزیت رقابتی کشوری

دو شخص جویای کار را تصور بفرمائید که از یک دانشگاه، در یک رشته، با معدلی مشابه فارغ التحصیل شده اند. حالا اگر این دو نفر به شرکتی که جویای نیروی کار است مراجعه کنند، کدامیک پذیرفته می شوند؟ اینجاست که پای مزیت های رقابتی به میان می آید؛ و در میان مزیت های رقابتی که در کشور ما مطرح می شوند، دانستن زبان انگلیسی و تسلط به کار با کامپیوتر جزو مهم ترین مزیت ها به شمار می آیند.

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه نسبت به کسانی که شرایط یکسانی با ما دارند، مزیت هایی داشته باشیم؟

3. به دلیل داشتن یک زندگی جدید

جمله ء معروفی وجود دارد که شعار نیروبخش زبان آموزان زبان های مختلف در سراسر دنیاست. این جمله ی معروف می گوید: "یک زبان جدید، یک زندگی جدید است." این شعار نه تنها به گسترش حیطه ی توانایی انسان در برقراری ارتباط با دیگر مردمان جهان که در دلیل شماره یک عنوان شد اشاره دارد، بلکه از واقعیتی اثبات شده نیز حرف می زند. صحبت به زبانی جدید، تفکری جدید و شخصیتی جدید به انسان می دهد.

"در یک پژوهش ساده ولی هوشمندانه، از دو زبانه های چینی انگلیسی خواسته شد به یک پرسش معلومات عمومی پاسخ دهند. مثلاً از آنها خواسته شد مجسمه ای را نام ببرند که یکی از دست هایش را بلند کرده و به دوردست ها می نگرد. نتیجه این بود که وقتی این پرسش به زبان انگلیسی پرسیده شد، اکثر افراد "مجسمه آزادی" را به یاد آوردند، حال آن که همین پرسش به زبان چینی، بیشتر پاسخ "مجسمه مائو" را به همراه داشت. به نظر می رسد که یادآوردن خاطرات شخصی نیز این گونه باشد."

این مطلب گزیده ای از مقاله ای خواندنی است که می توانید در سایت جام جم آنلاین، آن را مطالعه کنید. این مقاله به این نکته اشاره دارد که دوزبانه ها با دو دید مختلف نگاه می کنند و با دو رویکرد مختلف فکر می کنند؛ که این موضوع به همان جمله ی اول برمی گردد که "یک زبان جدید، یک زندگی جدید است".

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه با یادگیری یک زبان جدید، شخصیت و دیدی جدید به دست بیاوریم؟

4. به دلیل دریافت تمام و کمال هر آنچه به زبان انگلیسی منتشر می شود.

زبان انگلیسی زبان علم و زبان غالبِ جهان امروز است. زبان مشترک همه ی کتاب ها و مقاله ها و فیلم ها و هر آنچه که شما تصور کنید مخاطبانی بین المللی دارد. آیا شما جزو آن دسته از افرادی هستید که نمی توانید به زبان انگلیسی بخوانید و بفهمید؟ پس باید صبر کنید تا کتاب، فیلم یا مطلب موردعلاقه تان ترجمه شود. البته باید بدانید که این ترجمه تحت تاثیر سلایق و باورها و نظرات مترجم آن قرار می گیرد. آیا تا به حال کتاب هایی را ندیده اید که پس از ترجمه قطری کمتر و یا بیشتر می یابند؟ این دقیقاً همان تاثیرپذیری ترجمه از باورها و نظرات مترجم است. فیلم ها و سریال های خارجی که نیازی به گفتن ندارند. سانسوری که قبل و پس از ترجمه و دوبله روی یک فیلم یا سریال صورت می گیرد، به کلی داستان و مفهوم را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر می خواهید مطالب منتشره در سطح بین المللی، کتاب های پرطرفدار جهانی و فیلم های تماشایی را بدون کم وکاست ببینید و بخوانید، راهی ندارید جز اینکه به زبان انگلیسی آشنایی مناسبی داشته باشید.

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه هر مطلبی را به صورت کامل و بدون کاستی دریافت کنیم؟

5. به دلیل اثر مثبت یادگیری یک زبان جدید روی سلامت انسان

شاید کمتر کسی بداند که یادگیری یک زبان جدید، تاثیرات مثبت پزشکی نیز بر سلامت انسان دارد. خانم اِلن بیالستوک از دانشگاه یورک کانادا تحقیق جامعی در این زمینه انجام داده اند که در سایت همشهری آنلاین می توانید به ترجمه ی بخشی از آن دسترسی پیدا کنید. طبق نتایج تحقیقات پرفسور بیالستوک صحبت کردن به بیش از یک زبان، شروع علائم ابتلا به آلزایمر را تا پنج سال به تعویق می اندازد. البته تحقیق پیرامون نتایج یادگیری یک زبان جدید روی سلامت انسان به خانم بیالستوک محدود نمی شود و سال هاست که محققینی از دانشگاه های مختلف جهان روی این نظریه (و حالا دیگر حقیقت) تحقیق و بررسی نموده اند که با جستجویی مختصر در اینترنت می توانید به این نتایج علمی دسترسی پیدا کنید. البته اگر زبان انگلیسی می دانید!

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه با یادگیری یک مهارت جدید ضمن بهره مندی از فواید بسیار آن، به آلزایمر (حداقل برای مدتی) بگوییم نه؟!

6. به دلیل امکان برقراری ارتباط با اشخاص همزبان، بدون دخالت دیگران

تا به حال شده که در جمعی قرار گرفته باشید و بخواهید به یکی از افراد آن جمع بدون آنکه دیگران بفهمند نکته ای را گوشزد کنید؟ ولی همین که آن شخص را صدا می کنید، همه به شما نگاه می کنند. اگر هم نگاه نکنند، احتمال می دهید که از مطلب ردوبدل شده بین شما آگاه می شوند. راه حل چیست؟ شاید راه حل را بسیار ساده بدانید و بگویید شخص موردنظر را به راحتی به گوشه ای فرا می خوانید و مطلب را با او در میان می گذارید. من هم موافقم! ولی یادگیری یک زبان جدید، راه حل دیگری را نیز در اختیار شما می گذارید و آن هم حرف زدن به آن زبان است، البته به شرطی که شخص موردنظر شما هم آن را بداند و دیگران ندانند! یکی از دلایلی که در ایام قدیم زبان هایی همچون زرگری پدید آمدند نیز همین مسئله بود. اینکه دو نفر تنها با قواعدی که خودشان به آن آگاهند در جمع با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. پرواضح است که زبان انگلیسی به عنوان یک زبان جهان شمول و بین المللی، با زبان زرگری متفاوت است. ولی باز هم نمی توان این مزیتِ دانستن زبانی متفاوت با زبان اکثریت جامعه را نادیده گرفت.

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ که بتوانیم با دوستان هم زبان مکالمه ای خصوصی داشته باشیم؟!



7. به دلیل لذت بردن از شنیدن و تماشای ترانه ها، سریال ها و فیلم های انگلیسی زبان

اگر شما هم یکی از طرفداران سریال دوستان، فرار از زندان یا صدها سریال تماشایی انگلیسی زبان باشید؛ اگر شما هم یکی از تماشاچیان حرفه ای فیلم های روز دنیا باشید؛ اگر شما هم طرفدار بعضی از خواننده ها و گروه های موسیقی بین المللی باشید، حتماً ضرورت یادگیری زبان انگلیسی را درک کرده اید. مطمئناً لذت تماشا و فهم یک فیلم به زبان اصلی (اگر زبان اصلی آن انگلیسی باشد،) با تماشا و فهم فیلم به کمک زیرنویس فارسی تفاوت بسیاری دارد. ضمناً همانطور که در نکته ی شماره ی چهار عنوان شد، بدون شک در فرآیند ترجمه و دوبله (یا تولید زیرنویس) یک فیلم، توانایی مترجم در ترجمه ی صحیح، سلیقه و نظر او تاثیر مستقیمی در محصول نهایی خواهد داشت؛ که لزوماً تاثیر مثبتی هم نخواهد بود.

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه از تماشای یک فیلم یا شنیدن یک ترانه ی انگلیسی و فهم بدون واسطه ی آن لذت ببریم؟

8. به دلیل ایجاد توانایی در درک منظور دیگر مردمان جهان

این بار با نگاهی عمیق تر به توانایی برقراری ارتباط می نگریم. فرهنگ و زبان همچون تاروپود یک فرش در هم تنیده اند و جدایی شان غیرممکن می نماید. شاید هم از دیدی بتوان زبان را زیرمجموعه ی فرهنگ دانست. وقتی ما زبانی را به درستی و در مسیر صحیح می آموزیم، فرهنگ استفاده از آن زبان را نیز یاد می گیریم. آنگاه با دانستن یک زبان و درک فرهنگ مردمی که از آن زبان استفاده می کنند، می توانیم ارتباط بهتر و موثرتری با آنها برقرار کنیم. می توانیم منظورشان را از عباراتی که به کار می برند، از نوع نگاهشان، از آدابی که در مراودات روزمره رعایت می کنند و از تک تک حرکاتشان، درک کنیم. این درک، هنگامی که به زبان انگلیسی به عنوان زبان مشترک در دنیای سیاست و روابط بین الملل نگاه می کنیم، نمود بیشتری می یابد. در جایی که روابط بین دو کشور را رابطه ی بین دو نماینده ی آن کشور، و لحن کلام و نوع رفتارشان تعیین می کند، کوچکترین برخورد نامناسبی ناشی از عدم آگاهی از فرهنگ و روابط اجتماعی شخص مقابل می تواند عواقبی نابخشودنی به بار بیاورد.

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه با دانستن یک زبان و فرهنگ استفاده از آن گام موثری در جهت فهم و درک افکار مردم جهان برداریم؟

9. به دلیل گسترش دایره کلمات و امکان استفاده در زبان مادری

آیا تا به حال برایتان پیش آمده است که در هنگام سخن گفتن به فارسی و در حین مکالمات روزمره، کلمه ی خاصی را فراموش کنید و نتوانید منظورتان را برسانید؟ نمی خواهم بگویم کلماتی که از انگلیسی می دانیم را وارد زبان فارسی کنیم و زبان مادری را از بین ببریم؛ بلکه می توانیم با افزایش دایره ء لغات خود در یک زبان جدید، به یاد آوری و استفاده ی صحیح از دایره ی لغات زبان مادری نیز کمک کنیم.

هرچند نباید از این نکته گذشت که بعضی از کلمات انگلیسی ترجمه پذیر نیستند و یا حداقل تا به امروز معادل مناسبی برای آنها به دست نیامده است. مثلاً surprise

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه دایره ی لغات و ساختارهای زبانی ذهنی خود را افزایش دهیم و از آنها در جهت استفاده صحیح تر از زبان مادری بهره ببریم؟

10. به دلیل پیشروبودن در زندگی

آنهایی که زبان انگلیسی، زبان مشترک مردمان جهان، زبان فرهنگ و هنر، زبان علم و تکنولوژی و زبان سیاست و روابط بین الملل را می آموزند و از آن استفاده می کنند، در زندگی خود و اطرافیانشان انسان های پیشرویی محسوب می شوند. آنها مخاطبان فراوانی دارند، در مقایسه با دیگر هم قطارانشان دارای مزیت هستند، چندوجهی فکر می کنند، همه چیز را بی کم و کاست می فهمند، دیرتر از دیگران دچار آلزایمر می شوند، با نگاهی متفاوت فیلم می بینند و کتاب می خوانند، منظور دیگران را بهتر درک می کنند، و این یعنی پیشروبودن در زندگی. باور کنید!

آیا این دلیل خوبی برای یادگیری زبان انگلیسی نیست؟ اینکه در زندگی، انسانی پیشرو باشیم؟



 

ادامه مطلب ...

دفترچه خاطرات هیتلر: بزرگترین جعل قرن بیستم


دفترچه خاطرات هیتلر: بزرگترین جعل قرن بیستم



گورد هایدمن، خبرنگاری از مجله ی آلمانی Stern بود که علاقه ی زیادی به تاریخ آلمان نازی داشت. در یکی از روز های پاییز ۱۹۷۹، از هایدمن دعوت شد تا از نمایشگاه یک کلکسیونر خصوصی علاقمند به جنگ جهانی دوم، بازدید کند. در این نمایشگاه همه چیز وجود داشت، از نامه های محرمانه گرفته تا بعضی از نقاشی های هیتلر. ولی چیزی که توجه هایدمن را جلب کرد دفترچه ی سیاه رنگی بود که صاحبش ادعا می کرد یکی از دفترچه خاطرات آدولف هیتلر است.


هایدمن شکه شده بود. تا آن زمان هیچ کس حرفی از دفترچه خاطرات هیتلر نزده بود. افکار و احساسات درونی رهبر حزب نازی همیشه برای مورخان معما باقی مانده بودند. هایدمن می دانست که این کشف می تواند یکی از بزرگترین کشفیات قرن بیستم باشد و اگر او بقیه ی این دفترچه خاطرات را به دست بیاورد، به بزرگترین خبرنگار قرن تبدیل می شود. ولی او می بایست اول صحت دفترچه را ثابت کند.

صاحب نمایشگاه ادعا می کرد که قرار بوده در پایان جنگ، این دفترچه خاطرات همراه با سایر وسایل شخصی هیتلر با هواپیما به مقر متحدین منتقل بشوند، اما هواپیما در روستای بورنرزدورف سقوط کرده بوده است. هایدمن به روستای بورنزدورف سفر کرد تا ببیند این داستان حقیقت دارد یا نه. بر اساس گزارشات قدیمی واقعا در سال ۱۹۴۵ یک هواپیما در روستا سقوط کرده بود. همین طور هایدمن مطلع شد که ۲۷ جلد دیگر از دفترچه خاطرات هیتلر، در درست شخصی به نام دکتر فیشر قرار دارند.

گورد هایدمن

هایدمن موضوع را با رئیس هایش در مجله ی Stern در میان گذاشت و آن ها را تشویق کرد تا تمام دفترچه ها را بخرند. بالاخره هایدمن دکتر فیشر را پیدا کرد و دکتر فیشر هم حاضر به فروش دفترچه ها شد. مجله ی Stern، مدت ۱۸ ماه را صرف جمع آوری تمام دفترچه ها کرد. به طرز عجیبی هر چه قدر که مجله مشتاق خرید می شد، دفترچه های بیشتری پیدا می شدند! بالاخره در سال ۱۹۸۱ مجله ۶۲ جلد از دفترچه خاطرات هیتلر را که بین سال های ۱۹۳۹ تا ۱۹۴۵ نوشته بودند، به قیمت ۹٫۹ میلیون مارک (تقریبا ۴ میلیون دلار) خریداری کرده بود.

اما قبل از انتشار داستان، صاحبان مجله باید به طور قطع از واقعی بودن دفترچه ها مطمئن می شدند. به خاطر مخفی نگه داشتن موضوع، کلا سه آزمایش روی دست خط هیتلر انجام شدند. هر سه آزمایش نشان دادند که دست خط دفترچه ها با دست خطر هیتلر کاملا مطابقت دارد.

بالاخره مجله ی Stern در ۲۵ آوریل سال ۱۹۸۳ داستان پیدا شدن دفترچه خاطرات هیتلر را منتشر کرد. روی جلد مجله تصویر یکی از همین دفترچه های سیاه رنگ چاپ شده بود و تیتر “دفترچه خاطرات هیتلر کشف شد” روی آن نوشته شده بود. روزنامه ها و خبرگزاری های مختلفی از سراسر دنیا با Stern تماس گرفتند و خواستار خریدن حق و حقوق چاپ دفترچه خاطرات بودند. به نظر می رسید که مجله ی Stern قرار است به یکی از ثروتمندترین مجله های دنیا تبدیل بشود!

اما بسیاری از مورخان حتی قبل از خواندن دفترچه ها به صحت آن شک داشتند. هیچ کس از نزدیکان هیتلر، حتی منشی شخصی اش، هرگز این دفترچه ها را ندیده بود و در گزارشات متعلقات هیتلر هم نامی از آن ها برده نشده بود. بعد از منتشر شدن دفترچه ها، خیلی ها متوجه شدند که بسیاری از اتفاقات دفترچه خاطرات با واقعیات تاریخی مطابقت ندارند.

بالاخره دولت آلمان غربی مداخله کرد و آزمایشات مختلفی روی کاغذ، چسب و جوهر استفاده شده انجام داد. معلوم شد که همه ی مواد اولیه ی دفترچه بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از مرگ هیتلر تولید شده اند و از زمان نوشته شدن متن تنها چند سال می گذرد. دفترچه هایی که مجله ی Stern میلیون ها فرانک صرف خرید آن ها کرده بود، تقلبی بودند!

تحقیقات نشان داد که نام اصلی دکتر فیشر در اصل کانرد کوجو بوده است. کانرد کوجو فردی بود که با جعل کردن مقادیر زیادی از نامه ها و مدارک دوران آلمان نازی، ثروت کوچکی برای خودش رقم زده بود. بالاخره معلوم شد که چرا تست دست خط هیتلر تقلبی بود دفترچه ها را نشان نداده بود. مجله ی Stern برای تست از یکی از نامه های جعلی کوجو استفاده کرده بود!


 

ادامه مطلب ...

داسـتان ملخـک و رمـال درجـه یـک دنیـا !


 داسـتان ملخـک و رمـال درجـه یـک دنیـا !




 کسی که چند بار کارهای خطرناک کرده باشد و به تصادف از کیفر نجات یافته باشد و به همین سبب شیرک شده با گستاخی بخواهد باز هم به چنان کارها دست بزند به او گویند: یک بار جستی ای ملخک، دو بار جستی ای ملخک، بار سوم چوب است و فلک ...

راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار، چنین نقل کرده‌اند که در روزگاران پیشین، در عهد پادشاهی یکی از پادشاهان، روزی یک زن به حمام رفت، اتفاقاً زن رمال‌باشی پادشاه هم در حمام بود و آن زن آمد و رختش را پهلوی رخت او بیرون آورد و وارد حمام شد.

زن رمال شاه از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت کیست؟" گفتند: "این رخت فلان زن است". گفت: "بریزید توی آب" رخت آن زن بیچاره را به دستور زن رمال به آب ریختند. چون آن زن از حمام بیرون آمد و دید دلش سوخت و کینه آن زن را به دل گرفت و هر طور بود به خانه برگشت.

شب شد. شوهرش به خانه آمد زن به او گفت: "از فردا سر کار نرو!" شوهرش گفت: "چرا؟" گفت: "میگم نرو" گفت: "پس چکار کنم؟" زن گفت: "فردا یک کتاب رمالی می‌گیری و فال‌بین و رمل‌تران میشی". شوهر گفت: "چرا؟" گفت: "میخوام شوورم رمل‌تران باشه" خب پافشاری زن بود و دلیل و برهان نمی‌خواست گفت: "باشه فردا صبح میرم و رمالی بلد میشم" اما کجا به سر کار می‌رفت؟ ریشخند زنش می‌کرد و او هیچ از رمل‌ترانی نمی‌دانست و نمی‌آموخت.

اتفاقاً در آن روزها یک شب خزانه و اموال شاه را دزدیدند. شاه به رمالش رجوع کرد و گفت: "خب باید رمل بترانی و بگی که اونا کجا هستند و کی‌ها هستند؟" رمال گفت: "کی‌ها؟" شاه گفت: "آن دزدها". هرچه رمل انداخت و به این گوشه و آن گوشه دنیا چیزی دستگیرش نشد، عاقبت گفت: "قبله عالم به سلامت باد چیزی به نظرم نمیاد!" شاه بسیار خلقش تنگ شد. رمال گفت: "سرور من خداوند وجود شما رو حفظ کنه غمین مباشید، شما می‌تونین از رمال‌های شهر کمک بگیرین".

شاه همین کار را کرد و رمال‌های شهر را به حضور پذیرفت، آن زن هم شوهرش را وادار کرد برود. شوهر گفت: "ای زن من چیزی بلد نیستم". گفت: "اینی که بلدی بگو". شوهر آن زن هم رفت پیش شاه، هیچکدام از رمال‌ها نتوانستند کاری از پیش بردارند. اما چون نوبت شوهر آن زن رسید گفت: "فدایت شوم چهل روز مهلت میخوام" شاه گفت: "باشد".

آن مرد به خانه برگشت و گفت: "ای زن تو این خاک را بر سر من کردی در این چهل روزی که مهلت گرفته‌ام اگر دزدها را پیدا نکنم مجازات خواهم شد". زن گفت: "غصه نخور خدا بزرگه" چون که خودش او را وادار کرده بود دلداریش می‌داد. شوهر به زن گفت: "خب حالا چطور حساب این چهل روز را نگه داریم؟" زن گفت: "چهل تا خرما می‌خریم و در خمره‌ای می‌‌گذاریم، هر شب یکی از آنها را می‌خوریم وقتی که نزدیک باشد چهل روز تمام شود برمی‌داریم و فرار می‌کنیم". از قضا دزدها هم چهل تن بودند. که را بخت و که را اقبال؟... حالا خودمانیم خوبست بخت هم که می‌آید این‌جوری بیاید.

باری چهل تا دانه خرما خریدند و در یک خمره گذاردند. شب اول شوهر گفت: "ای زن یکی از خرماها را بردار و بیا که تو این آب را دستم کردی". از آن طرف دزدها می‌توانستند که کار به چه کسی واگذار شده رئیس‌شان به پشت بام اتاق او آمد و از سوراخ سقف اتاق ناظر کارهای او بود و به حرف‌هاشان گوش می‌داد.

چون زن یکی از خرماها را آورد اتفاقاً از خرمای دیگر بزرگتر بود شوهر به زنش گفت: "زن! جاش را نگاه دار که یکی از جمله چهل تا آمده، یکی از گنده‌هاش هم هست!" مقصود شوهر خرما بود. اما دل رئیس دزدها در آن بالا به لرزه افتاد، گفت: "ای وای بر حال ما چکار کنیم؟"

آن شب گذشت، شب دیگر شوهر به خانه آمد، از آن طرف هم رئیس دزدها یکی از دزدها را همراه آورد تا او هم این عجایب را بشنود. زن رمال خرمای دیگری آورد. رمال گفت: "ای زن بدان حالا از جمله چهل تا دوتاش آمده است!" دزدها مخ ‌شان داغ شد.

شب سوم رئیس همه دزدها را خبر کرد که این منظره را ببیند. سه‌ تای آنها دم سوراخ گوش دادند. توی اتاق رمال به زنش گفت: "بردار و بیا که حالا دیگر خیلی شدند، یعنی سه تا شدند و ما نزدیک شدیم!" دزدها از تعجب دهانشان باز ماند.

پس از شور و مشورت از پشت‌بام پایین آمدند و با احترام وارد اتاق شدند و گفتند: "ای آقا! خواهش داریم..." رمال گفت: "چه خبر است؟" گفتند: "دست ما به دامن تو، ای رمال راست می‌گویی، ما اموال شاه را دزدیده‌ایم، بیا همه را به تو تحویل می‌دهیم، شتر دیدی ندیدی، ما را لو نده، در فلان قبرستان و در فلان سردابه زیرزمین است برو بردار و تحویل شاه بده، پیش شاه از ما صحبت نکن، بگو خودت رمل انداختی و پیدا کردی!" رمال از شادی روی پا بند نبود، شبانه به نزد شاه رفت و گفت: "شاها اموال را پیدا کردم" شاه هم خوشحال شد و همان شب اموال را از محل مذکور بیرون آوردند و به قصر بردند.

رمال هم شد یکی از نزدیکان و خاصان شاه، روزی زن رمال تازه شاه به حمام رفت از قضا زن رمال قدیمی هم به حمام آمد تا وارد حمام شد، آن زن از حمام بیرون آمد و گفت: "این رخت کیست؟" گفتند: "از زن رمال قدیمی شاه" گفت: "بریزید در آب" لباس آن زن را در آب ریختند.

پس زن رمال تازه به خانه آمد و به شوهر گفت: "دیگر برای من بس است، من به مراد مطلوب خودم رسیدم. فردا دیگر به نزد شاه نرو و دنبال کار قدیمیت برو" شوهر گفت: "زن! نمی‌شود" زن گفت: "من راه یادت می‌دهم فردا صبح وقتی شاه بر تخت نشست و ترا به حضور پذیرفت تو نزد او برو و جیقه او را از سرش بردار و به زمین بزن. او به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و بیرونش کنید و تو از آنجا راحت خواهی شد".

فردای آن روز همین کار را کرد تا جیقه شاه را از سرش برداشت و به زمین زد عقرب سیاهی از توی جیقه درآمد. شاه از دیدن این وضع خیلی شاد شد و رمال‌باشی را احترام زیادی کرد. رمال شب آمد به خانه و ماجرا را برای زنش گفت. زن گفت: وقتی حوله بر خود پیچید و خواست بخوابد تو برو یک پای او را تنگ بگیر و از تخت‌گاه حمام به پائینش بکش او روی زمین خواهد افتاد و به غلامان خواهد گفت بگیرید این دیوانه را و برانید آن وقت تو راحت می‌شوی".

رمال‌باشی هم همین کار را کرد و درست همان موقع که پای شاه را زیر در کشید سقف همان جا فرو ریخت و همه تعجب کردند که چنین پیش‌بینی کرده بود شاه او را خلعت فراوانی داد، رمال هر روز از روز پیش به شاه نزدیکتر می‌شد. زن از چاره‌ جویی تنگ آمد. دیگر چیزی نمی‌گفت چون طالع از پی طالع می‌آمد اما رمال غصه می‌خورد که وقتی کار به او رجوع کنند او از عهده‌اش برنیاید.

آخر یک روز شاه او را با عده‌ای از خاصان به شکار دعوت کرد به شکار رفتند. وقتی آهویی را دنبال می‌کردند ناگهان ملخی بزرگ بر زین اسب شاه نشست شاه بی‌آنکه کسی از همراهانش متوجه شوند او را گرفت و مشتش را به هوا برد و گفت: "های کی می‌تواند بگوید در مشت من چیست؟" هیچکس چیزی نگفت به رمال خود گفت: "دوست من ای کسی که خدا ترا برای من فرستاد تا مرا از پیش‌آمدها مطلع کنی در دستم چیست؟" رمال زرد شد، سرخ شد کاری از دستش ساخته نبود این ضرب‌المثل را به زبان آورد که یک بار جستی ای ملخک، دو بار جستی ای ملخک، بار سوم چوب است و فلک ...


 

ادامه مطلب ...