کناره گیری بهترین سرمربی جهان از فوتبال
ویسنته دل بوسکه سرمربی تیم ملی فوتبال اسپانیا که به عنوان بهترین سرمربی جهان در سال 2012 میلادی انتخاب شد، از کناره گیری خود از این سمت پس از مسابقات جام جهانی فوتبال برزیل در سال آینده میلادی خبر داد.
به گزارش مشرق، دل بوسکه روز جمعه به خبرنگاران در مادرید گفت: جام جهانی فوتبال برزیل در سال آینده آخرین کار و شغل من در دنیای فوتبال خواهد بود و پس از آن نه مربیگری رئال مادرید و نه هیچ تیم دیگری را بر عهده نخواهم گرفت.
وی افزود: با وجود اینکه برای کار با تیم ملی محدودیت زمانی تعیین شده ندارم اما مطمئناً، این آخرین کار و شغل من در مربیگری دنیای فوتبال خواهد بود.
دل بوسکه 62 ساله، پرافتخارترین سرمربی فوتبال جهان به شمار می رود. او که از سال 2008 میلادی به عنوان سرمربی تیم ملی فوتبال اسپانیا فعالیت می کند، برای نخستین بار این تیم را در جام جهانی سال 2010 میلادی به مقام قهرمانی جهان رساند و با همین تیم، جام یوروکاپ را در سال 2012 بالای سر برد.
به گزارش ایرنا، او پیش از آن نیز به عنوان سرمربی رئال مادرید در سالهای 2000 و 2002 در لیگ قهرمانان اروپا، 2001 و 2003 لیگ فوتبال اسپانیا(لالیگا)، 2001 سوپرجام اسپانیا، 2002 جام بین قاره ای و 2002 سوپرجام اروپا را کسب کرده بود.
او همچنین از افرادی بود که به عنوان بازیکن طی سالهای 1973 تا 1982 میلادی 9 جام لالیگا و جام حذفی را با رئال مادرید بدست آورد.
نبرد رستم و جومونگ (شعر طنز)
کنون رزم جومونگ و رستم شنو، دگرها شنیدستی این هم شنو
به رستم چنین گفت اون جومونگ!
ندارم ز امثال تو هیچ باک
که گر گنده ای من ز تو برترم
اگر تو یلی من ز تو یلترم
رستم انگار بهش برخورد، یهو قاطی کرد و گفت:
منم مرد مردان ایران زمین
ز مادر نزادست چون من چنین
تو ای جوجه با این قد و هیکلت
برو تا نخورده است گرز بر سرت
جومونگ چشماشو اونطوری گشاد کرد و گفت:
تو را هیچ کس بین ایرانیان
نمی داندت چیست نام و نشان
ولی نام جومونگ و سوسانو را
همه میشناسند در هر مکان
تو جز گنده بودن به چی دلخوشی
بیا عکس من را به پوستر ببین
ببین تی وی ات را که من سوژشم
ببین حال میدن در جراید به من
منم سانگ ایل گوکه نامدار
ز من گنده تر نامده در جهان
تو در پیش من مور هم نیستی
کانال 3 رو دیدی؟ کور که نیستی
در اینحال رستم پهلوان، لوتی نباخت و شروع به رجز خوانی کرد:
چنین گفت رستم به این مرد جنگ
جومونگا ! تویی دشمنم بی درنـگ
چنان بر تنت کـــوبم ایـــن نعلبکی
که دیگر نخواهی تو سوپ، آبــکی
مگـــر تو نـــدانی که مـن کیستم؟
من آن (تسو) سوسولت! نیستم
منم رستم، آن شیر ایــران زمین
(بویو) کوچک است در نگاهم همین
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزهای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار میگیرد و آدمهایی که سخت مشغول زندهها و مردهها هستند از کنارم میگذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بسترزندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطرهی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیدهاند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوههایش را ببیند.
کلیههایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه میکند.
استخوانهایم، عضلاتم، تکتک سلولهایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلولهایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی میماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
ادامه مطلب ...