داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

قصه ی فرزام کوچولوی باهوش

قصه ی فرزام کوچولوی باهوش
فرزام کوچولو 4 سالشه ، هنوز نمی تونه بره مدرسه. بیشتر وقت ها با مامانش می ره پارک ، با دوست هاش بازی می کنه ، نقاشی می کشه و به قصه های مادر بزرگ مهربونش گوش می کنه . یک روز که فرزام با مامانش رفته بود پارک ، حسابی سرگرم بازی شد و مامانش رو گم کرد. هرچی دور و برش رو نگاه کرد مامانش رو ندید. فرزام اصلا" حول نشد ، یکم فکر و بعد رفت به طرف دفتر پارک . اونجا یک آقا پلیس مهربون نشسته بود و فرزام ماجرا رو براش تعریف کرد و گفت که مامانش رو گم کرده و از پلیس خواست که کمکش کنه . آقا پلیس از بلندگوی پارک گفت: مادر فرزام پسر شما تو دفتر پارک منتظر شماست . و بعد از چند دقیقه مادر فرزام رفت پیش پسرش و اون رو در آغوش گرفت. آقا پلیس از فرزام پرسید :
از کجا یاد گرفتی که این جور موقع ها باید بری پیش پلیس؟
فرزام کوچولو جواب داد :
مادر بزرگ مهربونم که عزیز صداش می کنم ، قبلا" برام قصه پسری که توی پارک گم شده بود رو برام تعریف کرده بود و من هم همون کاری رو کردم که پسرک قصه عزیز.
پس بچه های خوب ! بدونید که قصه های مادر بزرگ ها فقط برای سرگرمی نیست و از داستان ها باید چیزهای مختلف یاد بگیریم ، تا اگه روزی به مشکلی برخوردیم ، مثل فرزام کوچولو از اون ها استفاده کنیم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد