جوان پرتلاش
امیر تیمور گورکانی در هر پیشامدی چندان استقامت میورزید که هیچ مشکلی نمیتوانست او را از رسیدن به هدف باز دارد. در این گونه حوادث همواره چنین میگفت:
روزی در جوانی از دشمن شکست خوردم و به ویرانهای پناه بردم و در فکر پایان کار خویش بودم. ناگهان چشم بر مورچهای ناتوان افتاد که دانه گندمی از خود بزرگتر برداشته بود و از دیوار همی بالا میرفت. چون نیک شمارش کردم، دیدم آن دانه گندم، شصت و هفت مرتبه بر زمین افتاد؛ امّا مورچه آن دانه را رها نکرد . سرانجام آن را بر سر دیوار برد. از دیدن این استقامت و پایداری، چنان قدرتی در من پدیدار شد که هیچ گاه آن را فراموش نمیکنم. با خود گفتم:ای تیمور! تو از این مورچه کمتر نیستی، بر خیز و بکوش و در پی کار خود باش! برخاستم و همّت گماشتم و استقامت ورزیدم تا بدین پایه از عزت و سلطنت رسیدم.