داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

داستان فیسبوکى قسمت 1

دیروز توی پیاده رو یه مسیری رو داشتم میرفتم..در حال رفتن دیدم هر دختری که از جلوم رد میشه بهم نگاه میکنه!!! تعجب کردم چرا همه دخترا نگاه میکنن ینی انقدر خوشتیپ شدم ؟!! بازم هرچی جلوتر میرفت این نگاها ادامه داشت...خوب که دقت کردم دیدم همشون به وسط بدن من نگاه میکنن ! نگاه کردم ببینم نکنه زیپ شلوارم بازه که انقدر با حسرت نگاه میکنن D: دیدم نه زیپمم باز نیس پس قضیه چیه؟!! همینجور نگاها ادامه داشت دیگه داشتم باور میکردم حتما منو با براد پیت یا جنیفرلوپز اشتباهگرفتن !!! تا اینکه رسیدم به مقصدم که دفتر همکارم بود..همکارم یه خانم بود..با کمال تعجب دیدم اونم داره یجوری نگاه میکنه!!! و یدفه گفت نیما من چقدر امروز تورو دوسدارم !! من از تعجب مث داشتم سکته میزدم دیگه ! گفتم با منی شما؟!! توروخدا بگو قضیه چیه چرا امروز همه خانما به من توجه میکنن؟ چیزی شده؟ نکنه اعلامکردن هر کی با من ازدواج کنه وام صد میلیونی بهش میدن؟!! جواب داد نه دیوونه چی میگی یعنی متوجه نشدی؟ یه نگاه بکن به کیسه ایه که تو دستت داری پر از لواشکه !!! بخاطره اینه!! فک کردی چی؟!!!!!! ینی بنظر من تاثیر لواشک و آلوچه روی دخترا کمتر از طلا و جواهرات نیس! و میتونید ولنتاین بهشون لواشک بدید!! اصن مهریه رو هم اگه لواشکبدید بخدا بیشتر خوشحال میشن !!!

اس ام اس تهرونى 2013

تهرانیه به زنش میگه: خانم جان، یک قرص ویاگرابده، امشب یک حال اساسی بکنیم! زنش میگه:وایییی فقط دو تا قرص مونده، اونم مال مهموناست ! تهرانیه شب بیدار میشه پاهای پائین تختو میشموره 1 2 3 4 5 6 میگه اینکه نمیشه ما دو نفریم بعد پاهاشو جمع مینکه و میشکه زیر لحاف و مشموره 1 2 3 4 و میگه حالا شد و راحت میخوابه تهرانیه(کیوون آقا) رو به مرگ افتاده بود, زنش را صدا کرد و بهش گفت: - من دارم میمیرم, این را بدان اگر بعد از مرگم خطایی بکنی من تو اون دنیا یه چرخ میزنم و می فهمم.این را گفت و مرد.چندین سال گذشت و زن هم به رحمت ایزدی پیوست. روزی زن باخودش گفت برم بهشت شاید شوهرم رو بتونم ببینم و رفت. دربان بهشتجهت صداکردن تهرانیه از خانم مشخصات او را خواست. وقتی خانم مشخصات را داد, دربان داد زد: آهای بچه ها اون حسن فرفره رو صدا کنین بیاد دم در کارش دارند به جانباز تهرانی می گن از جنگ عراق معجزه دیدی یا نه؟ گفت تا دلت بخواهد گفت:من یک سال جبهه بودم خانم جان تو تهران حامله می شد کار خدا را نیگا !!!! تهرانیه به زنش میگه: خانم جان دوست داشتی مرد بودی؟ زنه میگه: نه، دوست داشتم تومرد بودی یه تهرانیه زنش بچه دار نمیشه صاحبخونشو عوضمی کنه تهرانیه گفت: زن من مثل ماهه . فقط شب به شب میآد خونه !!! از تهرانیه می پرسن: زن باید چه خصوصیتی داشته باشه؟ تهرانیه می گه: باید (نجیب) باشه. ازش میپرسن : نجیب باشه یعنی چه؟ تهرانیه میگه: یعنی به جیب ما کاری نداشته باشه . تهرانیه میره خونش می بینه یه جفت کفش در خونشه میگه اوو بازم یه جوک جدید یه تهرانیه زنش رو میذاره توی کارتن روش می نویسه کمک جنسی و میفرسته بم . به تهرانیه می گن برای جلو گیری از بارداری شما چی کار می کنید؟ می گه والا ما صبح ها کهاز خونه بیرون می ریم در ها رو قفل می کینم تهرانیه میره جبهه بعد که بر میگرده دوستاش میگناون جا معجزه هم دیدی میگه هان پشت سنگر داشتم کف دست می زدم آمدم خانه دیدم زنم حامله شده تهرانیها به توالت میگن زورخونه تهرانیه می خواسته بره عروسی ، دو تا کراوات می زنه. ازش می پرسن: چرا دو تا کراوات زدی؟ میگه : آخه عقد و عروسی باهم است !!! Ge3.blogsky.com

رازهای موفقیت - قسمت اول

رویای سرنوشت - تصمیم گیری و هدف گذاری
همه ما رویا ها و آرزوهایی داریم. همه ما در اعماق روح خود می خواهیم باور کنیم که دارای موهبت خاصی هستیم، می توانیم تغییر و تفاوتی ایجاد کنیم، می توانیم به طریق خاصی در دیگران نفوذ کنیم و می توانیم جهان فعلی را به صورت دنیای بهتری در آوریم.
آرزوی شما چیست؟ شاید رویایی است که آن را فراموش کرده اید و یا درشرف زوال و نابودی است. اگر آرزوی شما عملی می شد، وضع امروزی شما چگونه بود؟

اکنون چند لحظه وقت صرف کنید و در رویا و آرزوی خود فرو بروید و ببینید خواسته واقعی شما در زندگی چیست؟ کارهایی که گاه به گاه انجام می دهیم، ملاک نیستند، بلکه اعمال دائمی ما هستند که نقش تعیین کننده دارند. پدر همه اعمال ما کدام است؟ چه عملی در نهایت، تعیین کننده شخصیت و راه زندگانی ماست؟ پاسخ این پرسش در کلمه تصمیم نهفته است. در لحظات تصمیم گیری است که سرنوشت ما رقم زده می شود. من بیش ازهر چیز، اعتقاد دارم که آنچه سرنوشت ما را تعیین می کند، شرایط زندگیمان نیست، بلکه تصمیمهای ماست.
چه کسی باور می کرد که ایمان مردی آرام و بی ادعا (حقوقدانی که به اصل مسالمت معتقد بود) چنان قدرتی داشته باشد که امپراطوری وسیعی را واژگون کند؟ مع ذالک تصمیم مهاتماگاندی و اعتقاد او به اینکه بدون توسل به خشونت می توان به مردم هند کمک کرد تا دوباره زمام کشور خود را بدست گیرند، یک رشته وقایع زنجیره ای غیر منتظره را سبب شد.

ببینید یک تصمیم، که به موقع و با ایمان کامل به آن عمل می شود، چه نیرویی دارد. هنگامی که خیلی ها این کار را رویایی غیر ممکن تصور می کردند، استقامت و پابندی گاندی به تصمیمی که گرفته بود، آن رویا را به واقعیتی غیرقابل انکار مبدل کرد. نکته آن است که خود را متعهد کنیم، بطوری که نتوانیم از تصمیم خود برگردیم.
اگر شما همین اندازه شور و شوق، ایمان و عمل در خود سراغ داشتید که بتوانید حرکتی توقف ناپذیر را به وجود آورید، دست به چه اقداماتی می زدید؟
در درون هر یک از ما منابع نیروی عظیمی به ودیعه نهاده شده است که می تواند ما را به کلیه آرزوهای خود و حتی به چیزی بیش از آن برساند. یک تصمیم، می تواند دریچه های بسیاری را به روی ما باز کند و شادمانی یا غم، سعادت یا بی نوایی، با هم بودن یا انزوا، عمر طولانی و یا مرگ زود رس را به ارمغان آورد.
از شما می خواهم که همین امروز، تصمیمی بگیرید که بلافاصله موجب دگرگونی یا بهبود کیفیت زندگیتان شود. کاری را که به تعویق انداخته اید انجام دهید... مهارت تازه ای فرا بگیرید... با دلسوزی و احترام بیشتری نسبت به دیگران رفتار کنید... و یا به کسی که چند سال است با او صحبت نکرده اید، تلفن کنید. فقط بدانید که همه تصمیم ها دارای پی آمد هایی هستند. حتی اگر هیچ تصمیمی نگیرید، این خود نوعی تصمیم است.

در گذشته، چه تصمیمهایی گرفته، یا نگرفته اید که بر زندگی امروزی شما تاثیر شدیدی داشته است؟

در سال 1955 خانم روزا پارکس تصمیم گرفت که از یک قانون غیر عادلانه و مبتنی بر تبعیض نژادی سرپیچی کند. وی از اینکه در اتوبوس، جای خود را به سفید پوستی واگذارد امتناع کرد و این عمل او، نتایجی به بار آورد که در آن لحظه به ذهنش خطور نمی کرد. آیا قصد او این بود که ساختار اجتماع را دگرگون سازد؟ قصد او هر چه بود، پا بندی وی به معیارهای عالیتر زندگی، او را به انجام این عمل واداشت.
اگر معیارهایی را که دارید، بالا ببرید و تصمیم واقعی بگیرید که براساس آن معیارها زندگی کنید چه تغییرات شگرفی ایجاد خواهد شد؟
همه ما، داستان زندگی افرادی را شنیده ایم که علی رغم محدودیتهای شرایط، دست به کاری شگرف زده و به صورت نمونه هایی از نیروی بی کران روح انسان در آمده اند. من و شما نیز می توانیم زندگانی خود رابه صورت یکی ازاین افسانه ها در آوریم، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی را که در زندگیمان می افتد به دستگیریم و اگر هم نتوانیم همیشه اتفاقاتی را که در زندگیمان می افتد کنترل کنیم، دست کم می توانیم بر واکنشهای خود نسبت به آن وقایع، و بر اعمالی که در مقابل آنها انجام می دهیم مسلط باشیم.
اگر در زندگی شما چیزی هست که از آن ناراضی هستید، (مثلاٌ در زمینه روابط، سلامت جسمی و یا شغل) هم اکنون تصمیم بگیرید که بلافاصله تغییری در آن به وجود آورید. هر چه بیشتر تصمیم بگیرید، قدرت تصمیم گیری شما بیشتر می شود. همچنان که عضلات بدن در اثر ورزش نیرومندتر می شوند، قدرت تصمیم نیز با تمرین افزایش می یابد.
همین امروز، در مورد دو کار که به تاخیر انداخته اید تصمیم بگیرید: یک تصمیم که گرفتن آن آسان و یک تصمیم که کمی دشوارتر باشد. بلافاصله در جهت عملی کردن هر یک از آنها قدمی بردارید و این کار را با قدم دیگری که فردا بر می دارید ادامه دهید. با این عمل، عضلات تصمیم گیری شما نیرومند می شوند و می توانید بزودی تغییراتی بزرگ، در تمامی جهات زندگی خود به وجود آورید.
باید خود را مقید کنیم که از اشتباههای خود پند بگیریم، نه اینکه به خود بپیچیم و خویشتن را ملامت کنیم. اگر از خطاهای خود درس نگیریم، ممکن است در آینده نیز آنها را تکرار کنیم. اگر موقتاٌ کشتی تان به گِل نشست، بخاطر آورید که در زندگی انسان شکست معنی ندارد، بلکه فقط نتیجه وجود دارد. این ضرب المثل را در نظر داشته باشید: ناشی از تجربهاست و تجربه غالباٌ نتیجه قضاوت غلط است!
در گذشته خود، مرتکب چه اشتباهی شده اید که بتوانید از آن برای بهبود زندگی امروزی خود استفاده کنید؟ موفقیت و شکست، معمولا منشا واحدی ندارند. شکست نتیجه خود داری از انجام عملی (مثلاٌ زدن یک تلفن، رفتن یک کیلومتر راه یا اظهار عشق و محبت) است. همان طور که شکست، ناشی از یک رشته تصمیمات جزئی است، موفقیت نیز ناشی از آغازگری و ابتکار، پشتکار و بیان واضح عشق و محبت عمیق قلبی است.
امروز چه عمل کوچکی می توانید انجام دهید که حرکتی را در جهت موفقیتهای زندگی به وجود آورد؟
تحقیقات پژوهشگران، پیوسته نشان داده است که افراد موفق معمولا به سرعت تصمیم می گیرند و وقتی انجام کاری را درست بدانند به آسانی از تصمیم خود بر نمی گردند. بر عکس، اشخاص شکست خورده معمولا دیر تصمیم می گیرند و تصمیم خود را به آسانی عوض می کنند.
هر گاه تصمیم شایسته ای گرفتید، آنرا رها نکنید. او تقریبا نیمی از عمرش را در یک ریه آهنی و نیم دیگر را در صندلی چرخدار گذرانده است. با وجود این همه مشکلات فردی، او لابد در شرایطی نیست که بتواند کیفیت زندگی دیگران را بهتر سازد. آیا نظر شما غیر از این است؟ ادرابرتس، مجسمه لحظات بی همتای تصمیم و اراده انسانی است. وی نخستین فرد معلولی است که بدون داشتن دست و پا، از دانشگاه کالیفرنیا و برکلی فارغ التحصیل شده و به ریاست اداره توانبخشی ایالت کالیفرنیا رسیده است. وی که مدافع خستگی ناپذیر افراد معلول است، توانسته است قوانینی را برای حفظ کلیه حقوق انسانی معلولین به تصویب برساند و برای اجرای آن قوانین نیز ابتکارات بسیاری را نشان دهد.
شما هیچ بهانه قابل قبولی ندارید. هم اکنون سه تصمیم بگیرید که وضع سلامت، شغل، روابط زندگیتان را بهتر سازد و آنگاه براساس آن تصمیم ها عمل کنید.
چگونه می توانید چیزی نامرئی را قابل دیدن کنید؟ اولین قدم آن است که رویا و آرزوی خود را با دقت و روشنی تعریف کنید. تنها چیزی که حد توانائیهای شما را مشخص می کند، همین است که بتوانید با دقت، خواسته خود را تعریف کنید. اکنون می خواهیم آرزوها و رویاهای شما را متبلور سازیم و ظرف چند روز آینده برنامه ای بریزیم که مطمئنا شما را به هدف برساند.
همه ما، چه بدانیم و چه ندانیم، دارای هدفهایی هستیم. این هدفها، هر چه باشند، بر زندگی ما تاثیر اساسی دارند. مع ذالک بعضی از هدفها، نظیر اینکه (من باید قبضها و صورتحسابهای خود راپرداخت کنم) هیچ شور و هیجانی در انسان ایجاد نمی کند. رمز آزاد کردن نیروهای واقعی آن است که هدفهای هیجان آوری برای خود قرار دهید که حقیقتا نیروی خلاقه را در شما زنده کند و محرک شور و شوق باشد. هم اکنون آگاهانه هدفهای خود را انتخاب کنید.
هدفهایی را که به نظرتان ارزش تعقیب کردن دارند در نظر آورید. آنگاه یک هدف را که مهیج تر باشد بر گزینید. چیزی باشد که بخاطر آن، صبحها زودتر از خواب بر خیزید و شبها دیرتر به بستر بروید. برای رسیدن به آن هدف، تاریخ معینی را در نظر بگیرید و در چند سطر بنویسید که چرا حتما باید تا آن تاریخ به هدف برسید. آیا این هدف، آنقدر بزرگ هست که برایتان شور آفرین باشد؟ یا باعث شود که از چهار چوب محدودیتهای خود فراتر بروید؟ یا ظرفیتهای نهفته خود را آشکار کنید؟
اگر تاکنون اتومبیل یا وسیله تازه ای خریده باشید، متوجه شده اید که پس از خرید، مشابه آن در همه جا مشاهده می کنید. البته آن اشیا، قبل از آن هم در اطراف شما وجود داشته اند، اما متوجه آنها نمی شده اید.
موضوع ساده است. بخشی از مغزمسئوول است تا کلیه اطلاعات را غربال کند و فقط آنچه را که برای بقا و یا موفقیت، ضروری است وارد ذهن نماید. بسیاری از چیزها در اطرافتان وجود دارند که به کار موفقیت و عملی شدن رویا های شما می آیند، اما متوجه وجود آنها نمی شوید. زیرا هدفهای خود را به روشنی تعریف نکرده اید و به عبارت دیگر به مغز خود نیاموخته اید که آن چیز ها دارای اهمیت هستند.
پس از آنکه هدفها یا امور مهم را به ذهن خود یاد آور شدید، نوعی غربال ذهنی به نام (سیستم فعال کننده شبکه ذهنی) به کار می افتد. این بخش از ذهن مانند آهن ربا عمل می کند و کلیه اطلاعات و فرصتهایی را که ممکن است موجب موفقیت سریع و رسیدن شما به هدف شود جذب می نماید. بکار انداختن این کلید نیرومند عصبی، می تواند ظرف چند روز یا چند هفته، شکل زندگی شما را واقعا دگرگون کند.
راهنمای هدفگذاری (برنامه ریزی سیستم فعال کننده RAS)
1 – از امروز به مدت چهار روز و هر روز به مدت ده دقیقه وقت خود را صرف هدفگذاری کنید.
توجه: هدفهای خود را در دفترچه ای یادداشت کنید.
2 – در هنگام انجام این تمرین مرتبا از خود بپرسید، (اگر مطمئن بودم که به هر خواسته ای خواهم رسید و در هیچ زمینه ای شکست نخواهم خورد، در آن صورت چه چیزی را می خواستم و چه می کردم؟)
3 – خوش باشید و به عوالم کودکی برگردید. در یک فروشگاه بزرگ اسباب بازی، روی زانوی بابانوئل (یا عمو نوروز) نشسته اید. در آن حالت هیجان و انتظار، هیچ خواهشی آنقدرها بزرگ نیست. بهای هیچ چیزی آنقدرها گزاف نیست. همه چیز در دسترس است.
روز اول: هدفهای مربوط به رشد فردی
احساس رفاه و دارندگی، پایه ای است برای رسیدن به هر نوع موفقیت دیگر در زندگی

ادامه مطلب ...

انشتین دل ها2012

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه‌ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می‌گیرد و آدم‌هایی که سخت مشغول زنده‌ها و مرده‌ها هستند از کنارم می‌گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بسترزندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند.

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.

قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره‌ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.

خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده‌اند و کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه‌هایش را ببیند.

کلیه‌هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می‌کند.

استخوان‌هایم، عضلاتم، تک‌تک سلول‌هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آن‌ها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول‌هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آن‌ها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می‌ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گل‌ها بشکفند.

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.


ادامه مطلب ...

عاشقم عاشق تو2012

ه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن.. 
تو باشی منم باشم.. 
کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید.. 
تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم.. 
اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی.. 
منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم.. 
با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی.. 
بهت می گم چشماتو می بندی؟ 
میگی اره بعد چشماتو می بندی ... 
بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟ 
می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن.. 
یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن.. 
می دونی؟ 
می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع.. 
یه ضربه عمیق..بلدی که؟ 
ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی 



من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی 
خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه 
و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی.. 

تو داری قصه می گی.. 
من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه 
رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش.. 
حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی.. 
تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم.. 
می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت. 
می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم.. 
می بینی دیگه نفس نمی کشم.. 
چشماتو باز میکنی می بینی من مردم.. 
می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن.. 

از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم.. 
مردن خوب بود ارومه اروم... 
گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم 

خوشگل شدیاااا 

بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی.. 

گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه.. 

ادامه مطلب ...