داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو
داستان، اس ام اس و شعر

داستان، اس ام اس و شعر

دنیا دو روزه یه روز با تو یه روز علیه تو

داستان دفتر مشق کثیف2012

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟

فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم )

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد… بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم… مادرم مریضه… اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن…  اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد… اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه… اونوقت…

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم…

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه (اعتماد)

داستان کوتاه (اعتماد)

تلفن زنگ زد و خانم تلفنچی گوشی را برداشت و گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.”
شخصی که تلفن کرده بود ساکت باقی ماند. خانم تلفنچی دوباره گفت : “واحد خدمات عمومی، بفرمائید.” اما جوابی نیامد و وقتی می خواست گوشی را بگذارد صدای زنی را شنید که گفت : “آه، پس آنجا واحد خدمات عمومی است. معذرت می خواهم، من این شماره را در جیب شوهرم پیدا کردم اما نمی دانستم مال چه کسی است”

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه آموزنده

http://s3.picofile.com/file/7498506876/_1_1.gif


داستان کوتاه (لیلی و مجنون)


روزی لیلی از علاقه شدید مجنون به او و اشتیاق بیش از پیش دیدار او با خبر شد
 
پس نامه ای به او نوشت و گفت
 
“اگر علاقه مندی که منو ببینی ، نیمه شب کنار باغی که همیشه از اونجا گذر میکنم باش”
 
مجنون که شیفته دیدار لیلی بود چندین ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست .
 
نیمه شب لیلی اومد و وقتی اونو تو خواب عمیق دید …
 
از کیسه ای که به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و کنار مجنون گذاشت و رفت
 
مجنون وقتی چشم باز کرد ، خورشید طلوع کرده بود آهی کشید و گفت :
 
“ای دل غافل یار آمد و ما در خواب بودیم . افسرده و پریشون به شهر برگشت”
 
در راه ، یکی از دوستانش اونو دید و پرسید : چرا اینقدر ناراحتی؟!
 
و وقتی جریان را از مجنون شنید با خوشحالی گفت : این که عالیه !
 
آخه نشونه اینه که ،لیلی به دو دلیل تو رو خیلی دوست داره !
 
دلیل اول اینکه : خواب بودی و بیدارت نکرده!
 
و به طور حتم به خودش گفته : اون عزیز دل من ، که تو خواب نازه پس چرا بیدارش کنم؟!
 
و دلیل دوم اینکه : وقتی بیدار می شدی ، گرسنه بودی و لیلی طاقت این رو نداشت
 
پس برات گردوگذاشته تا بشکنی و بخوری !
 
مجنون سری تکان داد و گفت : نه ! اون می خواسته بگه :
 
تو عاشق نیستی ! اگه عاشق بودی که خوابت نمی برد !
 
تو رو چه به عاشقی؟ بهتره بری گردو بازی کنی!
 
چگونگی و کیفیت افراد ، وقایع و یا سخنان دیگران
 
به تفسیر ی است که ما ، از  آنها می کنیم ، و چه بسا که  حقیقت ، غیر ازتفسیر ماست .
 
قضاوت همیشه آسانست ، اما حقیقت در پشت زبان وقایع  نهفته است .

گالیور

نام من گالیور است. داستان سفرهایم آن قدر عجیب است که گاهی فکر می‌کنم گرفتار کابوسی ترسناک بوده‌ام و همه آن ماجراها، خواب و خیالی بیش نیست. اما همیشه از خود می‌پرسم: مگر در بیداری هم می‌شود خواب دید؟ حالا، داستان سفر به سرزمین آدم کوچولوها را برایتان تعریف می‌کنم.در سال 1699 میلادی به عنوان پزشک در یک کشتی بزرگ تجارتی استخدام شدم . در سحرگاه یک روز بهاری، کشتی از بندر «بریستول» عازم دریاهای جنوب شد. در هفته اول، سفر آرام و خوبی داشتیم. غروب روز هشتم، ابرهای انبوه و سیاهی در آسمان پدیدار شد و این، سرآغاز توفانی سهمناک بود. کشتی بر بال امواج کوه پیکر به چپ و راست پرتاب می‌شد.

ادامه مطلب ...

دختر چوپان


دختر چوپان

آن قدر ابر توی آ سمان بود که آدم خیال میکردکه خورشید هنوز از خواب بیدار نشده است .

دختر چوپان روی تخته سنگی زیر یک درخت نشسته بود وآ رام نی می زد.زیر چشمی گوسفندها رامی پایید.یک مرتبه هیاهویی میان گله افتاد.گوسفندها بلندبلند بع بع می کردند وهرکدام به طرفی می دویدند. دخترک مثل برق از جایش پرید.می دانست صدا صدای چیست . پیتیکوپیتیکوی سم اسبان سرباز های پادشاه همیشه گوسفندهایش را می ترساندند. با عجله به طرف سوارها دوید.وقتی به آنها رسید نفسش بند آمده بود:
ادامه مطلب ...