ویلیام تامسون در ایرلند شمالی متولد شد. پدرش استاد
ریاضی دانشگاه گلاسگو بود و ویلیام هم از ۱۰ سالگی ، تحصیل در دانشگاه
گلاسکو را شروع کرد. در آن زمان، دانشگاه بسیاری از امکانات تحصیل مدارس
ابتدایی را برای دانش آموزان بااستعداد فراهم میکرد. ویلیام تامسون خیلی
زود به ریاضیات و مبانی فیزیک علاقه مند شد و مقالههایی درباره حرکت اجسام
نوشت . او به خاطر پیشنهاد مقیاس دمای مطلق معروف است. این واحد
اندازهگیری دما که مستقل از خواص فیزیکی ماده است، به افتخار او، مقیاس
دمای کلوین ، نام گرفته است. در این سیستم اندازهگیری، صفر کلوین ،
پایینترین دمای ممکن است که با هیچ فرایند فیزیکی نمیتوان به آن رسید،
اما میتوان به آن نزدیک شد.
باورهای دینی کلوین ، او را به اندیشه
درباره مرگ گرمایی جهان، سوق داد و به این ترتیب ، بیان اولیهای از قانون
دوم ترمودینامیک ارائه داد. از نظر او گرمای خورشید و دیگر منابع گرمایی در
جهان، با هیچ روشی قابل ذخیره سازی نیست و گرمای کل جهان در حال اتلاف
است. این ایده مبنایی شد برای مفهوم آنتروپی و بی نظمی.
کلوین در حوزه
زمینشناسی هم صاحب نظریه بود و به خاطر اعتقادش به مسیحیت، خلقتگرا به
حساب میآمد. او با کمک دانستههایش در ترمودینامیک توانسته بود عمر خورشید
و همچنین زمین را تخمین بزند. با انتشار کتاب منشأ انواع داروین به مخالفت
با آن پرداخت و معتقد بود که عمر خورشید (برابر آنچه که او تخمین زده بود)
کمتر از آن است که برای درستی نظریه تکامل لازم است. بعدها اگرچه در
گفتگوهای خصوصی به نادرستی تخمین خود معترف بود، اما همچنان با نظریه تکامل
مخالف ماند.
کلوین تا زمان مرگ اش در ۱۹۰۷ جوایز و افتخارات زیادی
مانند نشان شوالیه را از آنِ خود کرد. اما مهمترین آنها گرفتن لقب اشرافی
لرد کلوین بود. کلوین، نام رودخانهای است که از زمینهای دانشگاه گلاسکو
رد میشود.
دوران جوانی
نیلز هنریک دیوید بور در هفتم اکتبر سال
۱۸۸۵ میلادی در کپنهاگ دانمارک به دنیا آمد. پدر او کریستیان بور، استاد
فیزیولوژی دانشگاه کپنهاگ و مادرش اِلن آلدر بور دختر یک خانوادهٔ یهودی
دانمارکی و سرشناس در مراکز بانکی و پارلمانی بود. خانوادهٔ بور کلیسا
نمیرفتند ولی مادر خانواده برخلاف اینکه یهودی بود توافق کرده بود که
بچهها مسیحی بارآورده شوند. بور در سال ۱۹۰۳ در رشتهٔ فیزیک دانشگاه
کپنهاگ نامنویسی کرد. در دانشگاه نیلز با انجام آزمایشهایی دربارهٔ نیروی
کشش سطحی آب و اندازهگیری آن نیرو، توانست خود را برتر از دیگران نشان
دهد و به پاس انجام آن کار، مدال طلای آکادمی علوم و ادبیات دانمارک را
بهدست آورد. وی در سال ۱۹۱۱ با نوشتن پایاننامهای دربارهٔ نظریهٔ
الکترونی فلزات که تأکید آن بر نارساییهای فیزیک کلاسیک درتوضیح رفتار
ماده در سطح اتمی بود درجهٔ دکترای خود را دریافت کرد. نوشتن آن پایاننامه
آغازی بر تحقیقات بعدی او بود.
آشنایی با رادرفورد
بور در انگلستان
پس از همکاری مختصری با جوزف جان تامسون در کمبریج رهسپار آزمایشگاه
رادرفورد در منچستر شد. داشتن رابطه با رادرفورد سرمشق حیات علمی بعدی او
شد. آن دو از همان نخستین ملاقات با یکدیگر دوست شدند و تا پایان عمر
دوستانی نزدیک باقی ماندند. در واقع رادرفورد بود که بور را به بالاترین
طراز پژوهش در زمینهٔ فیزیک آورد. بور از الگوی هستهای اتم که در سال ۱۹۱۰
توسط رادرفورد عرضه شده بود استفاده کرد تا نکات زیر را روشن سازد:
1.خواص شیمیایی یک اتم از جمله جای آن در جدول تناوبی بستگی به آرایش الکترونهای آن دارد.
2.خواص پرتوزایی با هسته مرتبط است.
3.ایزوتوپها متناظرند با اتمهایی که دارای الکترونهای یکسان اما هستههای جرمی متفاوتاند.
4.فروپاشی پرتوزا، بار هسته و در نتیجه تعداد الکترونها و هویت شیمیایی اتم را تغییر میدهد.
وی
پس از آن توانست به رابطهٔ میان عدد اتمی یک عنصر، که فشرده و خلاصهای از
رفتار شیمیایی آن بهشمار میرود و تعداد الکترونهای موجود در اتم
پیبرد. بور در سال ۱۹۱۲ به دانمارک بازگشت و به سمت دانشیاری فیزیک
دانشگاه کپنهاک منصوب شد. او پس از شکلگیری حرفهٔ آیندهاش در کپنهاک با
مارگارت نورلند ازدواج کرد. نتیجه این ازدواج شش فرزند پسر بود که چهارتن
از آنها به سن بلوغ و بالاتر از آن رسیدند. در سال ۱۹۱۳ پس از آنکه مدل
اتمی بور با استقبال روبرو شد و با حمایت رادرفورد به عنوان نظریهٔ جدید
پذیرفته شد. وی توانست سه مقاله دربارهٔ ساختار اتم منتشر کند که یکی از
آنها مقالهٔ «دربارهٔ ساختمان اتم و مولکول» بود. بور سالهای ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۶
را در منچستر گذرانید و یکبار دیگر در آنجا تحت حمایت رادرفورد به کار
پرداخت. پس از آن در سال ۱۹۱۶ تصدی کرسی استادی فیزیک دانشگاه کپنهاک به او
پیشنهاد شد. وی به قصد قبول آن به دانمارک بازگشت و تا پایان عمر مدیر آن
مؤسسه باقی ماند.
فعالیتهای بینالمللی
فرهنگستان علوم سوئد در
نوامبر سال ۱۹۲۲ جایزهٔ نوبل فیزیک را به نیلز بور اعطاء کرد. او ششمین
دانمارکی و نخستین فیزیکدان دانمارکی بود که به آن نشان افتخار دست
مییافت. بور در دههٔ ۱۹۳۰ ضمن ادامهٔ کار برروی نظریهٔ کوانتومی، سهمی نیز
در پیشبرد زمینهٔ جدید فیزیک هسته ای داشت. برداشت او از هستهٔ اتم که وی
آن را به "قطرهای مایع" تشبیه کرد، قدم مهمی در راه درک پدیدههای
هستهای بسیاری شد. مدل او بهویژه در درک نحوهٔ شکافت هستهٔ اتم که در سال
۱۹۳۹ مشاهده شد نقشی کلیدی داشت. پس از جنگ جهانی دوم، بور به منظور محدود
ساختن خطرات جنگ هستهای در ماه ژوئن ۱۹۵۰ نامهٔ سرگشادهای خطاب به
سازمان ملل متحد نوشت و درخواست خویش مبنی بر ایجاد یک «دنیای آزاد» را به
عنوان پیششرط صلح تکرار کرد وی پیش از این نیز در زمینهٔ صلح بینالملی
تلاش کرده بود. از جمله فعالیتهای علمی بعدی او میتوان به نقش رهبرانهٔ
او در سال ۱۹۵۵ در سامان دادن به مؤسسهای دانمارکی برای استفادهٔ سازنده
از کارمایهٔ هستهای اشاره کرد.
سالهای پایانی زندگی
بور در سالهای
پایانی عمر خود در عرصهٔ دانش فیزیک بیشتر یک تماشاگر بود تا یک ایفا
کنندهٔ نقش، با این حال هنوز در ایجاد یک جو اخلاقی قوی در جامعه تلاش
میکرد. او در دورهٔ اشتغال خود به دو نسل فیزیکدان اثر گذاشت، به روش
برخورد آنها با مسائل علمی شکلداد و برای نشاندادن راه درست زیستن به
انسان دانشپژوه الگویی از شخص خود ارائه کرد. بور در ۱۸ نوامبر سال ۱۹۶۲
در سن هفتاد و هفت سالگی در کپنهاک درگذشت. وی شخصیت علمی بسیار محبوبی بود
که پس از مرگش جهان متمدن یکسر در سوگ فرو رفت. بور فردی ممتاز در زندگی
حرفهای و انساندوست از نظر روحی بود.
نظریه اتمی
بور در پی استقرار
در کپنهاک به اندیشه دربارهٔ جنبههای نظری مدل اتم هستهدار رادرفورد
ادامه داد. این مدل مانند منظومهٔ شمسی بسیار کوچک بود یعنی هستهای در
مرکز، به مثابهٔ خورشید و الکترونهایی در حال گردش به گرد آن به مثابهٔ
سیارهها، فیزیکدانان طرح کلی آن را پذیرفته بودند اما در آن اشکال بزرگی
که امروزه آن را ناهنجاری میخوانند میدیدند. به موجب نظریهٔ
الکترومغناطیس، ذرهٔ باردار و چرخانی مانند الکترون باید در هر دور گردش
مقداری انرژی به صورت تابش پخش کند و در نتیجه بخشی از انرژی خود را از دست
بدهد. طبق تئوری در چنین حالتی دایرهٔ مسیر باید مارپیچوار تنگ و تنگتر
شود و الکترون سرانجام به درون هسته سقوط کند اما این وضع پیش نیامده و
الکترونها به داخل هسته فرو نمیریزند و اتم به مدت نامحدود پایدار باقی
میماند. چنین ناهنجاری در رفتار الکترون مغایر با پیشبینی نظریهٔ
الکترومغناطیس بود. بور برای یافتن توضیح مسأله شیوهٔ تازهای به کار برد و
گفت: تئوری بی تئوری. الکترون تا زمانی که به چرخش ادامه میدهد هیچ تابشی
از خود به بیرون نمیفرستد. او این را در حالی میگفت که نظریه و شواهد
آزمایشگاهی، هر دو، نشان میدادند که وقتی هیدروژن حرارت ببیند از خود نور
تابش میکند و عقیده این بود که آن نور از الکترون اتم هم تابش میشود. بور
در سال ۱۹۱۳ با آن روش به تجسم ساختاری برای اتم دست یافت. بور در توضیح
چگونگی رفتار الکترون اظهار داشت که الکترون در رفتن از مداری به مدار دیگر
انرژی، بصورت بسته یا پیمانههایی از انرژی تشعشعی جذب یا تابش میکند
(چیزی که امروزه فوتون یا کوانتوم نور نامیده میشود). هرچه طول موج تابیده
کمتر باشد انرژی فوتون آن بیشتر است. هیدروژن سه خط طیفی روشن به رنگهای
قرمز، سبز متمایل به آبی و آبی دارد. بور تشریح کرد که این خطوط رنگی واضح
طیف همان تابشهای اتم هیدروژناند. نور قرمز هنگامی تابش میشود که
الکترون از مدار سوم به مدار دوم بجهد و نور سبز متمایل به آبی مربوط به
جهش الکترون از مدار چهارم به دوم است. در آغاز بسیاری از فیزیکدانان
مسنتر از جمله ج.ج تامسون دربارهٔ درستی نظریهٔ بور تردید کردند اما
رادرفورد از حامیان آن شد بطوریکه نظریهٔ جدید سرانجام پذیرفته شد.
عمروبن العاص، از زیرکان مشهور عرب، فاتح مصر و از قبیله قریش. پدرش عاص بن وائل و مادرش نابغه نام داشت. از قبیله «بنی سهم» قریش و بسیار حیله گر بود. اوایل از مخالفین اسلام و از دشمنان سرسخت رسول خدا در مکه بود، برای آزار رسول خدا، اشعاری را سروده بود و کودکان مکه هنگامی که رسول الله را می دیدند، آن اشعار را بلند می خواندند و موجب ناراحتی و اذیت پیغمبر می شدند. از این رو رسول خدا چنین دعا فرمود: خداوندا! عمرو مرا هجو کرده ولی من شاعر نیستم و شاعری زیبنده من نیست تا پاسخش را بگویم بنابراین او را در مقابل هر یک حرف از حروف شعرش هزار بار لعنت کن.
زمانی که اولین مسلمانان برای فرار از آزار مشرکان به حبشه هجرت کردند، بزرگان قریش، عمروعاص را به سرپرستی گروهی به حبشه فرستادند تا از "نجاشی" پادشاه حبشه بخواهند که مسلمانان را تسلیم کند ولی نجاشی نپذیرفت و عمروعاص با همراهانش دست خالی برگشتند. عمرو عاص از کسانی بود که در مسجدالحرام، شکمبه شتری را بر سر رسول خدا انداختند. او اندکی قبل از فتح مکه، در سال هشتم هجری مسلمان شد و به این شرط که بدی های گذشته اش بخشیده شود، با رسول خدا بیعت کرد. پیامبر بعد از مسلمان شدنش فرماندهی سریه «ذات السلاسل» را به او داد و سپس برای جمع آوری زکات مردم عمان او را فرستاد. وی در آنجا بود تا خبر رحلت پیامبر را شنید به مدینه باز گشت.
نقش عمروعاص در دوران خلفا:
دوره ابوبکر
او در دوران خلافت ابوبکر و عمربن خطاب ، از نزدیکترین افراد به آنان بود. سال 12 هـ ق ابوبکر او را با سپاهی به فلسطین فرستاد. تصرف سرزمین غرب اردن، بدست او صورت گرفته و نیز در نبردهای اجنادین و یرموک و در فتح شام (دمشق) شرکت داشت.
دوره عمر
در دوران عمر، مدتی والی فلسطین شد و آنگاه مأمور فتح مصر به دستور عمر گشت. بنابر بعضی منابع، او به مسئولیت خودش و با فکر زیرکانه اش، با سپاهیان خود، به این کار اقدام کرد. بهر حال در سال 19 هـ ق یونانیان، در سال 20 بابلی ها و در سال 21 هـ ق اسکندریه تسخیر شد. عمروعاص خودش حاکم آنجا شد و دستگاه قضایی را تأسیس کرد و از این رو شهرت عمده او ناشی از فتح این سرزمین (مصر) شد. شهر مصر از سال چهارم، به نام قاهره شد. او تا چند سال بعد از مرگ عمر هم، در همان حاکمیت مصر بود.
دوره عثمان
زمانی که عثمان به خلافت رسید، عبدالله بن سعد را به جای عمروعاص حاکم مصر کرد و او را عزل نمود. از آن موقع به بعد، عمروعاص از منتقدان عثمان شد و باطنا مخالفین او را تحریک می کرد، او به فلسطین برگشت و کمتر به مدینه می آمد.
دوران امیرالمؤمنین علی علیه السلام:
بعد از قتل عثمان به معاویه پیوست و همه کاره دستگاه معاویه شد. او با نیرنگ های سیاسی خود، موجبات تحکیم خلافت معاویه و تزلزل موقعیت علی بن ابیطالب را فراهم کرد. معاویه که سالهای طولانی در شام و فلسطین حکومت می کرد، تمام مردم آنجا را با تدبیر خود و بذل و بخشش مال، به خود جلب کرده بود و حتی مخفیانه به جلب یاران علی علیه السلام پرداخت. از این رو در خصوص جنگ صفین، پس از کشته شدن جمعی از بزرگان عرب از هر دو طرف، زمانی که نزدیک بود جنگ به نفع علی علیه السلام تمام شود، عمروعاص حیله ای کرد و دستور داد که قرآن ها را بر سر نیزه ها کنند. این نیرنگ سبب شد که جنگ بی نتیجه ماند. کار به حکمیت کشید. ابوموسی اشعری با تحمیل خوارج و شورشیان صفین، حکم از طرف علی؛ و عمروعاص، حکم از طرف معاویه شدند.
اول ابوموسی علی علیه السلام و معاویه را از خلافت خلع کرد، ولی عمروعاص، معاویه را به خلافت برگزید. ابوموسی به شدت از عمروعاص خشمگین و او را دشنام میداد، لذا حکمیت نیز نتیجه ای نداد. فقط موقعیت معاویه مستحکم تر و موقعیت امیرالمؤمنین با دو دسته گی که در میان پیروانش افتاد، ضعیف تر شد.
دوران معاویه
یکسال بعد، معاویه عمروعاص را به مصر فرستاد. او محمدبن ابی بکر را که والی مصر بود، کشت و خود حاکم آنجا شد. از این خبر، امیرالمؤمنین به شدت ناراحت و غمگین شدند ولی معاویه و یارانش آنقدر خوشحال شده و شادی کردند. عمروعاص تا زمان مرگش در حاکمیت مصر از طرف معاویه باقی بود.
عمروعاص در کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام
حضرت علی علیه السلام او را دشمن می دانند و او را محارب اسلام و نسبت به رسول خدا، از دشمنان سرکش میدانند و میفرمایند: اهل جفا که از روی اکراه اسلام آوردند، دشمنان سنت و قرآن و اهل بدعتها بودند، آن چنان کسانی که مردم از شر آنها پرهیز می کردند و آنها بندگان دنیا و رشوه خوار بودند. به من رسیده که پسر نابغه (عمرو عاص) با معاویه به شرطی که مملکت مصر را که بزرگتر از شام بود، به او بدهد، بیعت کرد! خوار باد دست این فروشنده که دین خود را به دنیا فروخت و خوار باد امانت این خریدار که با مال مسلمانان فاسق عذاری را یاری کرد
عمرو عاص در سال 40 هـ ق سحرگاه روز 19 رمضان تصادفا از کشته شدن به دست (عمروبن بکر) هم پیمان ابن ملجم مرادی مصون ماند. چون در آن روز مریض بود و برای نماز به مسجد نرفت و به جای خود "خارجة بن حذافه" را فرستاد و خارجه مجروح شد. عمرو عاص سرانجام در سال 43 هجری درگذشت.
اگر برای شما هم این سوال پیش آمده که چرا حمید گودرزی دیگر در «قلب یخی» نیست، اگر دوست دارید بدانید در زندگی مشترکش چگونه آدمی است، اگر برای شما هم بامزه است بدانید چرا به خاطر یک سیر گوجه سبز کتابهای مدرسهاش را فروخته، زندگی ایدهآل شما را به خواندن این صفحات دعوت میکند
حدود 7 سال اسـت ازدواج کردهام و اینکه شایعه کردهاند حمید گودرزی «زن ذلیــل» است، صحت دارد! (خنده) من کوچکتر از آنی هستم که بخواهم نصیحت یا پیشنهادی به کسی بکنم اما بهنظرم وقتی یک زن و مرد با هم ازدواج میکنند، دیگر قضیه «من» از بین میرود و همه چیزشان مشترک میشود، بنابراین باید بگویند «ما» یک زوج باید از تواناییهای همدیگر شناخت کامل داشته و بنا بر همان شناخت، از یکدیگر توقع و انتظار داشته باشند.
قلب یخی از من سوءاستفاده کرد!
درباره سریال «قلب یخی» باید بگویم متأسفانه گروهی که در حال ساخت این مجموعه بودند، (از شخص خاصی نام نمیبرم) یکجورهایی از من و امثال من سوءاستفاده کردند و این اتفاق، باعث شد دعوایی بین من و عوامل کار بهوجود بیاید و با همین دعوا، فیلمنامه تغییر کرد و در فیلم من را کشتند، به همین سادگی! آنهایی که کارهای من را دیدهاند، میدانند این نخستین فیلمی است که به این زودی در آن میمیرم، وگرنه من در اکثر کارها تا انتها حضور دارم. مشکل ما به مسائل مالی مربوط میشد و همه چیز یکطرفه جلو میرفت، وقتی هم حق خودم را خواستم، خیلی راحت گفتند تو را در فیلم میکشیم، بقیه هم اگر حرف اضافه بزنند، یکی یکی میکشیم! بعد از این اتفاق، وقتی سری جدید این سریال روانه بازار شد، دوباره دیدم عکس من را روی بسته فیلم گذاشتهاند! همینجا اعلام میکنم من دیگر در این سریال بازی نمیکنم و در سری جدیدش نیز حضور ندارم. واقعا این کاری که دوستان میکنند، فرهنگی نیست و اگر ما ادعای انجام کار فرهنگی داریم، این شیوه برخورد با یک هنرمند به هیچ وجه صحیح نیست.
هر وقت پختهتر شدم کارگردانی میکنم
34 سالم است و رشته اصلیام در دانشگاه کارگردانی_بازیگری بوده است. بهنظرم الان برای کارگردانی زود است و باید کمی سن و سالم بالاتر برود و پختهتر بشوم. مطمئنا زمانی سراغ کارگردانی خواهم رفت که حرف جدیدی برای مردم داشته باشم و آدمهای قبلی سراغ آن نرفته باشند. اینکه بخواهم همان حرفهای قدیمی که بارها و بارها افراد دیگر تکرارش کردهاند، بزنم هیچ ارزشی نخواهد داشت.
داماد سرخانه نیستم
مسلما نمیتوانم بگویم از تمام کارهایی که تا امروز انجام دادهام راضی بودهام، بالاخره در بعضی کارها گول خوردم و بعضیهایشان را نیز از سر اجبار انجام دادهام! اما هیچوقت به خاطر پول و غم نان سر کاری حاضر نشدم. کسب و کاری هم غیراز بازیگری ندارم اما وضعیت مالی همسرم خیلی خوب است(خنده!) البته نه اینکه داماد سرخانه باشمها (خنده!) جدا از شوخی، در سینمای ایران سالانه فقط 3-2 فیلم خوب ساخته میشود و بقیهشان به درد نمیخورند، از کجا معلوم در همان 3-2 فیلم خوب شانس در خانه من را بزند و من هم در آنها بازی کنم؟ آدمی هم نیستم که بخواهم بروم پیش کسی و به بهانه چای خوردن درخواست بازی در یک نقش را بکنم! با هیچکس رودربایستی ندارم و همیشه بیپروا حرفهایم را زدهام، حتی چند بار هم از آقای فریدون جیرانی درخواست کردهام اجازه بدهد در برنامهاش حرفهایم را بزنم اما این امکان میسر نشده است. در سینمای ایران اگر عضو باند خاصی باشی که هستی اما من جزو هیچ باندی نبودم و خودم روی پای خودم ایستادم و به اینجا رسیدم.
امروز همه خواننده هستند
یک گروه موسیقی حرفهایی با من زدهاند که بتوانیم با هم همکاری داشته باشیم، آنها امروز در حال ضبط کارهایشان هستند و با من هم رایزنیهایی انجام دادهاند. خیلی به موسیقی و خوانندگی علاقه دارم اما متأسفانه امروز هر کسی با دستگاههای جدید خواننده میشود! بهنظرم خیلی باید به مقوله خوانندگی و آهنگسازی عمیقتر نگاه کرد. اگر میخواهیم فوتبالیست، بازیگر یا خواننده شویم، عمیقتر و جدیتر به همه مسائل نگاه کنیم، نه اینکه فکر کنیم مثلا هنر شوخی است! 17 ساله بودم که کلاس سولفژ ثبتنام کردم و در کنار اساتید بزرگی همچون محمد نوری و آقای راستگفتار دورههای تخصصی این کار را گذراندم و تا حدودی با موسیقی و خوانندگی آشنایی پیدا کردم.
2 ورزش اصلی را بلدم
از آنجا که در فیلم «مسافری از هند» نقش پسری را بازی میکردم که بوکسور بود، مجبور شدم یک دوره 3 ماهه بوکس بگذرانم و اینکه خیلیها تصور میکنند من بوکسورم اشتباه است چون اگر میخواستم این رشته را ادامه دهم دماغ و صورتم از بین میرفت و دیگر از نان خوردن میافتادم! این دوره را هم برای این گذراندم که در صحنههای فیلم ضرباتم را درست بزنم، در کل اهل ورزش هستم؛ در پینگپنگ کسی حریفم نمیشود، در فوتبال گل کوچک بسیار تبحر دارم، یک مدت بدنسازی میرفتم، شنا و تیراندازیام هم خوب است. از 3 ورزش اصلی که یک مرد باید بلد باشد، شنا و تیراندازیاش را بلدم اما سوارکاری را نه، همیشه هم از این موضوع ترسیدهام که نکند از روی اسب پرت شوم زمین و آن هم با لگد بزند دندههایم را بشکند! نه فقط به خاطر اینکه بازیگرم باید حواسم به سلامتم باشد بلکه همه باید به سلامتشان اهمیت دهند، بهترین راهش نیز ورزش است.
به خاطر یک سیر گوجه سبز
کلاس اول دبستان بودم، فصل بهار بود، تازه گوجه سبز آمده بود، به پدرم گفتم برایم بخر اما نخرید! چون تازه آمده بود، هستههایش خیلی زود میشکست و به خاطر اینکه تلخ میشد پدرم برایم نمیخرید. رفتم مدرسه، یکی از دوستانم به من گفت اگر کتابهایمان را به گوجهسبزفروش بدهیم، او با آنها قیف درست میکند تا گوجه سبزها را به مردم بفروشد، در ازای کتابهایمان هم یک سیر گوجه سبز میگیریم! من هم کتابهای علوم، ریاضی و... را دادم! جالب اینکه آن بنده خدا به ما گفت کتابهایتان کم است، بنابراین به جای گوجه سبز، چغاله بادام بهتان میدهم! چغاله بادامها را خوردم و جایتان خالی شبش هم یک کتک مفصل در خانه خوردم!
بازیگر بدون تماشاگر یعنی هیچ
دوست ندارم همسرم بازیگر شود اما ایشان با کار من هیچ مشکلی ندارند. یک خواهش بزرگ از مسئولان محترم دارم؛ مزخرفترین و احمقترین خوانندههای آمریکایی که آنچنان طرفداری هم ندارند، وقتی کمی مشهور میشوند مسئولانشان میکشانندشان یک گوشه و بهشان تذکر میدهند مثلا دیگر حق نداری فلان رستوران بروی با فلان آدمها دیگر حق رفتوآمد نداری و.... من خواهشم از مسئولان مملکت این است که وقتی آدمهایی به واسطه حرفهشان مشهور میشوند، کلاسهای توجیهی و آموزشی برایشان برگزار کنند و آداب شهرت را به آنها بیاموزند؛ مثلا بگویند چگونه با مردم رفتار کنند، عکس بیندازند، خودشان را نگیرند و... ؛ در واقع فرهنگ شهرت را به آنها یاد بدهند. بعضی افراد به واسطه تربیت سالم خانوادههایشان یا تحصیلاتی که در دانشگاه داشتهاند این فرهنگ را دارند اما یکسری هم هستند که خب این فرهنگ را ندارند و بهعنوان یک بازیگر حد و حدودشان را رعایت نمیکنند! قرار نیست چون من معروفم هر کاری دلم خواست انجام دهم یا اطرافیانم را که چون آدمهای عادی هستند تحویل نگیرم! نه! این جمله مرحوم خسرو شکیبایی است «بازیگر بدون تماشاگر یعنی هیچ.» حالا من بیایم خودم را برای مردم بگیرم؟! این خیلی مسخره است.
دوست ندارم کار طنز بازی کنم
به تازگی کار در فیلم «دزدان خیابان جردن» را به پایان رساندهام که تصور میکنم تا یک ماه دیگر آماده اکران شود. در این کار با رضا شفیعیجم همبازی بودم و «داریوش بابائیان تهیهکنندگیاش را برعهده داشت و وحید اسلامی آن را کارگردانی کرده است. اینکه چرا امروز بیشتر کارهای کمدی از من میبینید، خواسته خودم نیست بلکه به این سمت کشیدنم! اما در کل هم کار کمدی انجام میدهم و هم جدی. برایم مهم نیست در چه ژانری بازی کنم، فقط نقشی که قرار است بازی کنم، باید مثبت باشد نه منفی چون مردم بازیگرهای نقشهای منفی را لعنت میکنند و دوست ندارند! خدا را شکر تا امروز در کارنامهام نقش منفی نداشتهام، فقط «مسافری از هند» بود که در آن هم نقشم منفی نبود بلکه جوان باغیرتی را بازی میکردم که روی خانوادهاش تعصب و غیرت زیادی داشت. در مملکت ما بازیگرانی که نقش منفی بازی میکنند و اتفاقا خوب هم از پس نقش برآمده باشند، این شائبه را در ذهن مردم بهوجود میآورند که نکند این آدم در واقعیت هم همین خصوصیات را داشته باشد! خاطرم هست در یک فیلم نقش جوانی را بازی میکردم که از گاو صندوق پدرش دزدی میکرد، بعد از آن بود که هر کس در خیابان من را میدید، میگفت آقای گودرزی این کارها از شما بعید است!